بلاگ كاربران


شبی مجنون نمازش راشکست بی وضو درکوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ ازجام الستش کرده بود سجده ای زدبرلب درگاه او پر زلیلا شد دل پرآه او گفت یارب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلی به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشترعشقش به جانم میزنی دردم ازلیلاست آنم میزنی خسته ام زین عشق،دل خونم نکن منکه مجنونم،تومجنونم نکن مرداین بازیچه دگرنیستم این توو لیلای تو،من نیستم گفت:ای دیوانه لیلایت من در رگ و پیدا و پنهانت منم سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یکجا باختم کردمت آواره ی صحرا نشد گفتم عاقل میشوی ،اما نشد سوختم درحسرت یک یا ربت غیرلیلا بر نیامد از لبت روز وشب او راصدا میزدی دیدم امشب با منی گفتم بلی مطمن بودم به من سرمیزنی در حریم خانه ام را میزنی حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود مرد راهم باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


taken68
ارسال پاسخ

عالی
تشکر