بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
راز و نیاز مجنون
- تعداد نظرات : 1
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۳/۰۹
- نمايش ها : 272
شبی مجنون نمازش راشکست بی وضو درکوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ ازجام الستش کرده بود سجده ای زدبرلب درگاه او پر زلیلا شد دل پرآه او گفت یارب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلی به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشترعشقش به جانم میزنی دردم ازلیلاست آنم میزنی خسته ام زین عشق،دل خونم نکن منکه مجنونم،تومجنونم نکن مرداین بازیچه دگرنیستم این توو لیلای تو،من نیستم گفت:ای دیوانه لیلایت من در رگ و پیدا و پنهانت منم سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یکجا باختم کردمت آواره ی صحرا نشد گفتم عاقل میشوی ،اما نشد سوختم درحسرت یک یا ربت غیرلیلا بر نیامد از لبت روز وشب او راصدا میزدی دیدم امشب با منی گفتم بلی مطمن بودم به من سرمیزنی در حریم خانه ام را میزنی حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بیقرارت کرده بود مرد راهم باش تا شاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
عالی
تشکر