دیوار کاربران


↩ᄊªフ¡Ð☯
↩ᄊªフ¡Ð☯
۱۳۹۳/۰۴/۰۵

ما عاشق نیستیم...



ما عاشق ، ماجراهای ساده ی عاشقانه ایم…

╝◀+5
::::::::::::::::::::::::::::::::::::
✔ خاطره ..

http://www.hamkhone.ir/member/6095/blog/view/126590--/

↩ᄊªフ¡Ð☯
↩ᄊªフ¡Ð☯
۱۳۹۳/۰۴/۰۱

گــــاهــــی یــــک پــــیــــراهــــن چــــهــــارخــــانــــه ی مــــردانــــه هــــم
حــــتــــی مــــیــــتــــوانــــد خــــانــــه ی آدم بــــاشــــد
کــــه دل تــــنــــگــــی هــــایــــت را
در جــــیــــبــــش بــــریــــزی
و دگــــمــــه هــــایــــش را
بــــرای هــــمــــیشــــه بــــبــــنــــدی . . . !

╝◀❤+5❤

danial1366
danial1366
۱۳۹۳/۰۳/۳۱

گاو ما ما می کرد گوسفند بع بع می کرد سگ واق واق می کردو همه با هم فریاد می زدند حسنک

کجایی شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.

حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.

او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.

او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.

کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.

پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.

پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.

او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده

بود .

ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .

ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .

ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .

کبری و مسافران قطار مردند. اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.

خانه مثل همیشه سوت و کور بود .

الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم

ندارد.

او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت

↩ᄊªフ¡Ð☯
↩ᄊªフ¡Ð☯
۱۳۹۳/۰۳/۲۷

╝◀ +5

omid1392
omid1392
۱۳۹۳/۰۳/۲۶

مرد

که تو باشی

زن بودن خوب است...

ز میان همه ی مذکر های دنیا

فقط کافیست پای تو در میان باشد!!!

نمیدانی برای تو

خانم بودن چه کیفی دارد...

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۳/۲۴

روي آن شيشه ی تبدار تو را "ها" کردم
اسم زيباي تو را با نفسم جا کردم

حرف با برف زدم سوز زمستاني را
با بخار نفسم وصل به گرما کردم

شيشه بد جور دلش ابري و باراني شد
شيشه را يک شبه تبديل به دريا کردم

عرقي سرد به پيشاني آن شيشه نشست
تا به اميد ورود تو دهان وا کردم

در هواي نفسم گم شده بودي اي عشق
با سرانگشت ، تو را گشتم و پيدا کردم

با سرانگشت کشيدم به دلش عکس تو را
عکس زيباي تو را سير تماشا کردم

و به عشق تو فرآيند تنفس را هم
جذب اکسيژن چشمان تو معنا کردم

باز با بازدمي اسم تو بر شيشه نشست
من دمم را به اميد تو مسيحا کردم

پنجره دفترم امروز شد و شيشه غزل
و من امروز بر اين شيشه تو را "ها" کردم

آن قدر آه کشيدم که تو اين شعر شدي
جاي هر واژه، نفس پشت نفس جا کردم

اینک ای شعر مه آلوده خداحافظ تو
ختم این شعر نفسگیر در اینجا کردم

hamze2000
hamze2000
۱۳۹۳/۰۳/۱۹

آرزوهایت را کنار نگذار

دنیا بالاخره مجبور می شود با دلت کنار بیاید !

sasi178
sasi178
۱۳۹۳/۰۳/۱۷

سلام
خوبی
من از نورم

sasi178
sasi178
۱۳۹۳/۰۳/۱۷

سلام
خوبی
من از نورم

Kaveh33
Kaveh33
۱۳۹۳/۰۳/۱۷

♣◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►

بعضی وقتا باید یقه احساستو بگیری با تموم قدرت سرش داد بزنی و بگی:
تورو خدا بسه . . .
بسه دیگه تا حالا هرچی کشیدم از دست تو بود.

♣◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►