طعــم شیــریــטּ بــوســـــہ خیــال،

دو چنــداטּ مـــےشــود،

وقتـــے کـــــہ دلــم بــاور مـــےکنــد،

یــک جــایـــے دور

تــو از خــواب مـــےپــرے

و در حــالـــے کـــــہ

گــرمــایـــے بــر گــونـــــہ ات حــس مـــےکنـــے،

نــام مــטּ را بــر لــب مـــےآورے . . .

شــانـﮧ هـایـم را كـﮧ لـمـس می كـنی ...
چـیـزی شـبیـﮧ حـباب ؛
در حـافـظـﮧ ی دردهـایـم تـلنـگر می خـورد (!)
تـو را ...
بـا هـمیـن سـادگی
در خـلـوت شـبانـﮧ هـایِ مـعصـومـم
می بـوســم
و پیـراهـטּِ سـپیـدم را
بـرای چشـمهـایـت
تـكاטּ می دهـم ...
حـالا
فـتحـم كـטּ !! ...

هیــ ـچ وقـتـ نبــایـد بهـ [ اجبـــار ] خنــدیـ ـد ،

گاهــ ــی بایــد تــا [ نهایـ ـت آرامــش ] گریـهـ کـــرد . . .

[ لبخند ] بعـــد از گـ ـریه ،

از [ رنگیــ ـن کمان ] بعـ ـد از بــ ـاران هــم زیبــاتـرستـــ . . .

5+

به خاطر بسپار که زندگی بدون چالش ؛ مزرعه بدون حاصل است.

یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی ، دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری ، به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی ،
دردلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی : بگذار منتـظـر بمانند !!!

مــی خـواهـم داستـانـی از علاقــه ام بـه تــو را بنـویسـم

یـکی بـــود ، یـکی …

بـی خیال…!!

خــلاصـه اش میشود اینــکـه :

دوستـت دارم ، لعـنتـی . . . !

می خواهم ...

مُچاله و خیس !..

در آغوشش بمانم !

از پهن شدن بر بند ِ خاطرات ، بیــــزارم...

وبلاگ جدید گذاشتم ممنون میشم سر بزنید

http://www.hamkhone.ir/member/19860/blog/view/155822/

بــي تــو ســردم اســت
و چسبيده ام به لحــافي که سالــهاست گــرمم نــمي کنــد..

تڪیـﮧ گـآهَم بآش !

میخـوآهَم سَنگـینی نِگـآه ایـن مَرבمِ حَسـوב شَهـر رـآ تـو هـَم

حـِس کنـی ..

ایـن مَرבم نمیتَـوآننـَב ببیننَـב בست هآیِمـآن تـآ این اَنـدآزه بِہم

می آینـב ..