دیوار کاربران


мя_κıпɢ
мя_κıпɢ
۱۳۹۳/۰۸/۱۴

+5

از یـــــــــــه جـــــــــــایی بــــــه بــــــــعد دیــــــــگه بــــــــاور نمیـــــــــــکنی کــــــــه
یـــــــــــه روز خـــــــــــوب میـــــــــــاد ...

_SahaR_
_SahaR_
۱۳۹۳/۰۸/۱۴

خــیــلــی بــــده احــســاس کـــنـــی ...

مـــــثــــــــل دارویـــــــی ...

فــقـــط وقــــت نــیــاز ازت اســتـفاده کنند ...



+5


boofekoor
boofekoor
۱۳۹۳/۰۸/۱۴

آرامگاه
واژه پوچیست
وقتی که رفتگان
در تنگنای خاک نیز آسوده نیستند
(فریدون مشیری)

boofekoor
boofekoor
۱۳۹۳/۰۸/۱۴

غنچه با دلي گرفته گفت:
“زندگي” ،
لب ز خنده بستن است،
گوشه اي درون خود نشستن است.
گل به خنده گفت:
“زندگي” ،
شكفتن است،
با زبان سبز راز گفتن است.
گفتگوي غنچه و گل از درون باغچه،
باز هم به گوش مي رسد.
تو چه فكر مي كني؟
راستي كدام يك درست گفته اند؟
من كه فكر مي كنم،
گل به راز زندگي اشاره كرده است.
هرچه باشد او گل است.
گل، يكي دو پيرهن، بيشتر از غنچه پاره كرده است.
( قيصر امين‌پور)

zAfDa
zAfDa
۱۳۹۳/۰۸/۱۴

چه بسیارند انسان هایی که بالای خط فقر هستند و زیر خط فهم....


+

00arminkarimi
00arminkarimi
۱۳۹۳/۰۸/۱۴

کسی که بهشت را بر زمین نیافته است

آن را در آسمان نیز نخواهد یافت

خانه ی خدا نزدیک ماست

و تنها اثاث آن ، عشق است

parni
parni
۱۳۹۳/۰۸/۱۴

حرف هــایی هست بــرای نگفتــن،
همـــان حرف هــایی کـه تبدیــل بـه فریاد هــایی میشونـد کـه ترجیح می دهی در گلــو خفـه شــان کنی... همـــان حرف هــایی کـه تبدیـل بـه بغض هــایی میشونـد کـه در گلویت گیــر می کننـد
همــان حرف هــایی کـه حجمشـان آن قدر زیــاد است کـه اضافـه شــان از گوشـه ی چشمت می چکــد...!!!!

мя_κıпɢ
мя_κıпɢ
۱۳۹۳/۰۸/۱۴

+5

1995

melodi2014
melodi2014
۱۳۹۳/۰۸/۱۴

اي اهلِ عزا شام غريبانِ حسين است
زهرا به جنان واله و حيرانِ حسين است
در مقتلِ‌ خون بوسه به رگ‌هاي بريده
زد زينب و اكنون سرِ پيمانِ حسين است
آن پيرهنِ كهنه كه گلگون شده از خون
تنها كفنِ پيكرِ عريانِ حسين است
طفلان همه جا، پاي برهنه، لبِ تشنه
زينب سر هر ناقه پريشانِ حسين است
از داغِ عزيزانِ به خون خفته‌ي زهرا
هر شيعه‌ي سرگشته چو گريانِ حسين است
داني كه چرا اهلِ حرم دل نگرانند
اين ناله براي لبِ عطشان حسين است
هر ضربه كه بر قامتِ طفلي زده آتش
پژمردن گل‌هاي گلستانِ حسين است

melodi2014
melodi2014
۱۳۹۳/۰۸/۱۴

بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست

به تن این همه سردار سری نیست که نیست

بنویسید که خورشید به گودال افتاد

و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست

آتش از بال و پر سوخته جان میگیرد

زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست

یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد

پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست

یا به آن مادر سرگشته بگویید: نگرد

چون ز گهواره ی اصغر اثری نیست که نیست

تازیانه به تسلای یتیمی آمد

تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست