این است واقعه تلخ روزگار:

زمستانی سرد کلاغ لانه و غذا نداشت.برای جوجهایش پرهای خود را میکند و برایشان لانه میساخت.و گوشت بدن خود را میکند و میداد به جوجه هایش.زمستان تمام شد کلاغ مرد اما بچه هایش نجات پیدا کردند و گفتند:

اخی خوب شد مرد.راحت شدیم از این همه غذای تکراری...

لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید ...

http://www.hamkhone.ir/account/blog/edit/121870/
بلاگ تهمت
حتما ببین
مرسی

عشـــ♥ـق یعـــــنی

.....

وقــتـــــی ناراحــــــتم

.....

وقتــــــــی بغض کـردم

....

بغلم کـــنی و بگـــــــی

..

ببیـــنم چشـــــماتو

.......

منـــو نـــــــگاه کن

.....

اگه گریــــــــــه کنی

....

قـــــــــــهر میکنم میرمـا

...!!

پسرخاله به آقاي مجري گفته بود:

آدما نباس دوست پيدا كنن

چون وقتي ميرن

وقتي ديگه نميشه بهشون زنگ بزني

وقتي نميتوني درد و دل كني

يا حتي باهاشون شوخي كني و بخندي

وقتي دلت براش تنگ ميشه و نميتوني ببينيش

همهء دوستت ميشه يك سري عكسا و خاطرات

هي يه چيزي گير ميكنه تو گلوت

اصلاً چرا آدما اين كارو ميكنن؟!

آدما باس هميشه تنها بمونن...!!!

http://www.hamkhone.ir/member/7110/blog/view/121746/
سلام
مهمون صندلی داغ منم خوشحال میشم نظربدید