دیوار کاربران
lOvEGoD
۱۳۹۳/۰۳/۰۶
|
|
mehdi2191
۱۳۹۳/۰۳/۰۶
وقتی دو قلــ♥ــب برای یکـدیگر بتپد… |
|
ehsan238
۱۳۹۳/۰۳/۰۴
بهش سر بزنین مطلبی جالب برای یاداوری چند نکته که بی جواب مونده |
|
hadel
۱۳۹۳/۰۳/۰۴
به سلامتی بازی های کامپیوتری که یادم دادن |
|
0Arta
۱۳۹۳/۰۳/۰۳
دوره زمونهای شده که اختلاس کنی ریسکش کمتر از اینه که تو پشت بوم برقصی |
|
mehdi2191
۱۳۹۳/۰۳/۰۲
دلم میخواهد ساعتی غرق درونم باشم!!! |
|
m0a0h1d8i
۱۳۹۳/۰۳/۰۲
اینــــ بـــــار ڪــــہ آمــــدے |
|
majidjoon
۱۳۹۳/۰۳/۰۲
چایی هایت را تلخ نخور |
|
majidjoon
۱۳۹۳/۰۳/۰۲
جسارت میخواهد نزدیک شدن به احساسات دختری که روزها مردانه با مشکلات میجنگد و شبها بالشتش از هق هق های دخترانه اش خیس می شود. |
|
majidjoon
۱۳۹۳/۰۳/۰۲
هنوز یادم هست. اِنگار همین دیروز بود که دیدمش. توی آن خیابان خلوت و سوت و کور که الآن جای سوزن انداختن هم نیست. لخت و عور بی هیچ اِبایی ایستاده بود کنار پیاده رو. توی همان دکه ای که حالا طلافروشی های شهر هم برای داشتنش سر و دست می شکنند. هیکل ترگل ورگل و خوشتراشش با آن رانهای سفید و گرد ، چنان ست و یکدست بود که دلم را برده بود. زل زده بود توی چشمهایم و جلوی آن همه رفیق و آشنا دلربایی می کرد. کثافت وقتی بخودش می رسد و موهایش را می زند چقدر تو دل برو است. خجالت نمی کشید. اصلاً انگار هیچ ترسی از این کار نداشت. انگار داشت باهام حرف می زد. انگار می گفت: |