بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
…پروسه ی نوشتن!(دلتنگی های من)…
- تعداد نظرات : 28
- ارسال شده در : ۱۳۹۴/۰۶/۱۶
- نمايش ها : 570
یک دفتر و یک خودکار...
شاید این ذهن مغشوش با نوشتن کمی آرام گیرد...بدون فکر شروع می کنم به نوشتن:
*این روزها عجیب دلتنگم!
با آنکه نمی دانم دلتنگی دقیقا چه شکلیست!
ولی خوب می دانم،که دلتنگم...
_مامان..مامان...
نگاهش می کنم...
_آااب.
می روم،به دلبندم یک لیوان آب می دهم.
برمی گردم سراغ نوشتن :
*این روزها عجیب دلتنگم!
با آنکه نمی دانم دلتنگی دقیقا چه شکلیست!
ولی خوب می دانم، که دلتنگم!
دلتنگی که شاخ و دُم ندارد،
همینکه دَم غروب، نفست بند بیاید،
و ندانی چه مرگت است،یعنی دلتنگ شدی…
_مامان...مامان...موژ...موژ...
می روم،یک چهارم یک موز را به دلبندم می دهم و بر می گردم سراغ نوشتن!
*این روز ها عجیب دلتنگم!
با آنکه نمی دانم دلتنگی دقیقا چه شکلیست!
ولی خوب می دانم، که دلتنگم!
دلتنگی که شاخ و دُم ندارد،
همینکه دَم غروب،نفست بند بیاید،
و ندانی چه مرگت است، یعنی دلتنگ شدی!
دوستی می گفت،دلتنگی چیز خوبیست!
چون لااقل نشانه زنده بودن "دل" است!
و من دلخوش به همین هستم، که لااقل هنوز دلم زنده است…
و گاهی... بی جهت... تنگ می شود!
_مامان..مامان...(اینبار با دست های کوچکش چند ضربه هم می زند)
_مامان...مامان...
نگاهش می کنم...
چیزی نمی گوید...
انگار از من فقط همین را می خواهد: که نگاهش کنم.
دفتر و خودکار را در کشوی میز می گذارم،
بگذار دلتنگی های من، در درونم بماند،
و دلبندم، سهمی از آن نبرد!
Sabaa
زیبـــــــــــــا
بـــــــــــــــــــــود
لایک
از مادر دلسوزتر نداريم بيايم دست همه مادرا رو ببوسيم خدايا شكرت واسه اين همه نعمت
ممنون از همه.
سلام...
چِشمانَش برای نَخ کَردن سُوزن ضعیف شده بود و من با غرور سُوزَن را برای "مــآدرَم"نخ میکردم...
سپاس
" این روزها عجیب دلتنگم ، با آنکه نمی دانم دلتنگی دقیقا چه شکلیست! "
شاید حس جالبی نباشه . اما میتونه با لحظه های خوبی که تو زندگی هممون هست، فراموش بشه یا حداقل کمتر بشه
عالی بود ، سپاس
مرسی دوست من خیلی به دلم نشست .. ممنون
دلتنگی که شاخ و دُم ندارد،
همینکه دَم غروب،نفست بند بیاید،
و ندانی چه مرگت است، یعنی دلتنگ شدی
امیدوارم روزی برسه همه دلا بی غم باشه و همه کنار هم شاد و خندون باشن
بلاگ زیبایی بود
دستت بی بلا
همین نگاه کافیه تا دلتنگی ها به دست فراموشی سپرده بشن
آقا رامین،
خانم فانی،
آقا محمد،
آقا شهریار،
آقا بهزاد،
آقا آرین،
شارلوت جان،
ماریا خانم گل،
و حسین جان،
ممنون.
اخم بهت نمیاد
مادر است دیگر...
حالا اگه من بودم: بچه جان دو دقیقه بذار ببینم دارم چیکار میکنم میام براتا
ممنون مادر
همدلى هاى مادر و پسر رو قربان..
کوتاه ، ساده ، زیبا ...
سادگی معیار تاثیرگذاری است ، نه مفهموم رسانی صرف.
ممنون
مرســــی
زیبـــــــــــــا
بـــــــــــــــــــــود
دل اگر بهر عزیزان نشود گاهی تنگ /
نامش هرگز ننهم دل ، که به آن گویم سنگ
موژ
...
عالی نوشتی
ایشالا همیشه دلت لبریز از عشق و شادی باشه
دل که تنگ نشود که دل نیست
دلت همیشه شاد ....صبا جان
وقتی با تک تک سلولهای بدنت واژه مادر رو درک کنی پروسه نوشتن مثال کوچیکی میشه از پروسه زندگیت !
عالی بود ممنون
همینکه دَم غروب،نفست بند بیاید،
و ندانی چه مرگت است، یعنی دلتنگ شدی!
دوستی می گفت،دلتنگی چیز خوبیست!
چون لااقل نشانه زنده بودن "دل" است!
و من دلخوش به همین هستم، که لااقل هنوز دلم زنده است…
و گاهی بی جهت تنگ می شود!