دیوار کاربران


hadi2008jjg
hadi2008jjg
۱۳۹۳/۰۲/۱۷

هفت شهر عشق
شهر اول: نگاه و دلربایی
شهر دوم: دیدار و آشنایی
شهر سوم: روزهای شیرین و طلایی
شهر چهارم: بهانه، فکر جدایی
شهر پنجم: بی وفایی
شهر ششم: دوری و بی اعتنایی
شهر هفتم: اشک، آه، “تنهایی”

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

شاد باش

نه یک روز ‌‌که همیشه...

بگذار آوازه ی شاد بودنت چنان بپیچد

که پشیمان شوند

آنان که بر سر غمگین کردنت

شرط بسته اند ....

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی

وقتـــی بغــــض میکـــُنی

وقتـــی دآغونــــی

وقــــتی دلــِت شکــــستـه

دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ

انقــــدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی :

“بیخـــیآل“…

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

فدای مهربونیات..............................

دوست دارم آبجی عزیزم

ati_74
ati_74
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

میان کوچه می پیچد صدای پای دلتنگی به جانم می زند آتش غم شبهای دلتنگی چنان وامانده ام در خود که از من می گریزد غم منم تصویر تنهایی منم معنای دلتنگی چه می پرسی زحال من؟ که من تفسیر اندوهم سرم ماوای سوداها دلم صحرای دلتنگی در آن ساعت که چشمانت به خوابی خوش فرو رفت میان کوچه های شب شدم همپای دلتنگی شبی تا صبح با یادت نهانی اشک باریدم صفایی کرده ام در آن شب زیبای دلتنگی

mg111
mg111
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند هرچه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد در طوفان زندگی باخدا بودن بهتر از ناخدا بودن است چه ساده با گریستن خویش زاده میشویم و چه ساده با گریستن دیگران از دنیا میرویم و در میان این دو سادگی معنایی میسازیم به نام زندگی...

mg111
mg111
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد که متعلق به گذشته هستید ...

mg111
mg111
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

راهی دریاب

که بال و پر خسته ام را

در چشمه سر راه خیس کنم.

لحظه ای، مهمان خیال شوم

آه را

در راه رها کنم،

قاب عکس سوت و کور را

آویزان بر شاخه ای،

عشق را صدا کنم.

راهی دریاب

که با نغمه های باران بخوانم.

خسته به کوچی دیگر پر نگشایم.

راهی دریاب

که طنین پر شوق پرندگان

مرا آرام به خواب ببرد.

دست صیاد به آنجا نرسد.

دل در بی نیازی شیدا و ترانه خیال

رها شود.

از هر سو که بنگریم

چشم امید در تکاپو باشد.

بی آنکه من کسی را صدا کنم،

شادی و خنده عشق بیدار

و بوستان خاطره ها

از چشم زمان

نهان نباشد...

mg111
mg111
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

خواستم داستانی بنویسم ٬قلم نعره کشید ٬کاغذ پاره شد ٬افکارم در هم گسیخت

همه از من تقاضای سکوت کردند قلم می دانست که شرح دردها و غمها را به صورت لغات نقاشی کند .

افکارم می دانستند که از در همی مانند زنجیری سر در گم می شوم .

کاغذ می دانست که در زیر سطور غم و اندوه محو می شوم ومن خاموش٬سکوت را بر گزیدم .

چشمانم سکوت مرا با اشک معاوضه کردندو قطره های اشک و اندوه دل مثل باران بهاری ٬ ارمغان کویر گونه هایم شدند...

mg111
mg111
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

درخشان ترین تاجی که مردم بر سر می نهند در آتش کوره ها ساخته شده است...
چارلی چاپلین