دیوار کاربران


mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۰۲/۳۰

مثل دیوانه زل زدم به خودم
گریه هایم شبیه لبخند است
چقدَر شب رسیده تا مغزم
چقدَر روزهای ما گند است!
من که مفتم! اگرچه ارزانتر!!
راستی قیمت شما چند است؟!

از تو در حال منفجر شدنم
در سرم بمب ساعتی دارم
شب که خوابم نمی برد تا صبح
صبح، سردرد لعنتی دارم
همه از پشت خنجرم زده اند
دوستانی خجالتی دارم!!

قصّه ی عشق من به آدم ها
قصّه ی موریانه و چوب است
زندگی می کنم به خاطر مرگ
دست هایم به هیچ، مصلوب است!
قهوه و اشک... قهوه و سیگار...
راستی حال مادرت خوب است؟!

اوّل قصّه ات یکی بودم
بعد، آنکه نبود خواهم شد
گریه کردی و گریه خواهم کرد
دیر بودی و زود خواهم شد
مثل سیگار اوّلت هستم
تا ته ِ قصّه دود خواهم شد

مادرم روبروی تلویزیون
پدرم شاهنامه می خواند
چه کسی گریه می کند تا صبح؟!
چه کسی در اتاق می ماند؟!
هیچ کس ظاهرا ً نمی فهمد!
هیچ کس واقعا ً نمی داند!!

دیدن ِ فیلم روی تخت کسی
خواب بر روی صندلی و کتاب
انتظار ِ مجوّز ِ یک شعر
دادن ِ گوسفند با قصّاب!!
- «آخر داستان چه خواهد شد؟!»
خفه شو عشق من! بگیر و بخواب!!

مثل یک گرگ ِ زخم خورده شده
ردّ پای به جا گذاشته ات
کرم افتاده است و خشک شده
مغز من با درخت کاشته ات!
از سرم دست برنمی دارند
خاطرات ِ خوش ِ نداشته ات

سهم من چیست غیر گریه و شعر
بین «یک روز خوب» و «بالأخره»!
تا خود ِ صبح، خواب و بیداری
زل زدن توی چشم یک حشره
مشت هایم به بالش ِ بی پر!
گریه زیر پتوی یک نفره

با خودت حرف می زنی گاهی
مثل دیوانه ها بلند، بلند...
چونکه تنهاتر از خودت هستی
همه از چشم هات می ترسند
پس به کابوسشان ادامه نده
پس به این بغض ها بگیر و بخند

ساده بودیم و سخت بر ما رفت
خوب بودیم و زندگی بد شد
آنکه باید به دادمان برسد
آمد و از کنارمان رد شد!
هیچ کس واقعا ً نمی داند
آخر داستان چه خواهد شد!

صبح تا عصر کار و کار و کار
لذت درد در فراموشی
به کسی که نبوده زنگ زدن
گریه ات با صدای خاموشی
غصّه ی آخرین خداحافظ
حسرت ِ اوّلین هماغوشی

از هرآنچه که هست بیزاری
از هرآنچه که نیست دلگیری
از زبان و زمان گریخته ای
مثل دیوانه های زنجیری
همه ی دلخوشیت یک چیز است:
اینکه پایان قصّه می میری...

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۰۲/۳۰

اینجا سرزمین واژه های وارونه است
جایی که گنج ، جنگ میشود
درمان ، نامرد میشود
قهقه ، هق هق میشود
ـ اما دزد، همان دزد و درد، همان درد!

asal1
asal1
۱۳۹۳/۰۲/۲۷

کاش خیاط بهتری بودی

این تنهایی

به تنم زار می زند

و جیب هایش

بزرگتر از آن است

که با دست های من

پر شود

باید از فردا

کمی بیشتر

غصه بخورم...!

๓คh๓໐໐໓
๓คh๓໐໐໓
۱۳۹۳/۰۲/۲۷

ﺍﻣــﺮﻭﺯ ﯾﻪ ﺩﺧﺘــﺮه تـو خیابـون ﺑﻬــﻢ ﻧـﺦ ﺩﺍﺩ
.

..
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
سریــع آوردمـش خونـه باهاش دکـمه پـیـرهنم کـه ﺍﻓﺘـﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﺩﻭﺧـﺘــﻢ ...
وااااااای بر منحـــرفان !!!

ƤƛƦӇƛM
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۳/۰۲/۲۶

زندگي لذتبخش است و مرگ آرامش بخش ،‌اين ميان انتقال رنج آور است

sinab13
sinab13
۱۳۹۳/۰۲/۲۳

دستانم آنقدر بزرگ نیست که چرخ دنیا را به کامتان بچرخانم
اما یکی هست که بر همه چیز تواناست…
شما را با تمام خوبی هایتان به او می سپارم

asal100
asal100
۱۳۹۳/۰۲/۲۳

وقتی قراره من برات نقش زا پاس روبازی کنم ازم انتظار نداشته باش که دعایی غیراز پنچرشدنت بکنم!!

ƤƛƦӇƛM
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۳/۰۲/۲۳

گاهی وقتا به جای خاموشی در جواب ابلهان ،
باید یه مشت بخوابونی زیر چشمش!چون آدمی که ابله باشه

،
معنی اون سکوت رو هم نمیفهمه !

esmaiel
esmaiel
۱۳۹۳/۰۲/۲۳

اگر انسانها بدانند فرصت با هم بودنشان چقدر محدود است محبتشان به یکدیگر نامحدود می شود

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۲/۲۲

ای شب آرام، ای نور ماه، ای عطر شکوفه ها، امشب به سراغ یار من روید،

شاید که او چشمانش را از برای خفتن بر هم نهاده، خواب دلپذیری بیند.

کاری کنید که در خواب خوش، مشتاقانه از من یاد کند و سحرگاهان از پی دیدار من، انگشت بر در اتاقم زند.

ای عطر شکوفه ها، ای نور ماه، ای شب آرام، مبادا مرا فریب دهید،

زیرا صبحگاهان طعم بوسه های او، به من خبر خواهد داد که دیشب به بالینش رفته اید یا نرفته اید.