حالم، وابسته به شرایط نیست
و به گمانم، این اتفاق خوبی‌ست

سلام عزیزکم
حال و احوالت چطوره ؟

بعد از صحبتی طولانی با همراه همیشگی‌ام
گوشی را کنار گذاشتم

مغزم هر آنچه که شنیده بود را رد می‌کرد
مگر می‌شود؟
ولی شده بود
تو مرا به «سه واژه» توصیف کرده بودی!
کاش می‌توانستم آن ها را بنویسم
آنقدر که قبح کلمات شکسته شوند!
بی‌رنگ و بی‌وزن شوند و دیگر تلخ نباشند
اما تو نبودی و واژه هایت در ذهنم می‌رقصیدند و پایکوبی می‌کردند

سرم را بین دستانم گرفتم تا شاید آرام شوم
نشد
ناچار خود را به دست خواب سپردم

در خواب؛
با تو سخن می‌گفتم
پدر و مادرم خواسته هایی داشتند و من مسئول بازتاب آن ها به تو بودم
در عالم رویا واژه هایشان به لباسی مبدل شد، بر تنم!
لباس زیبایی بود اما رنگ نداشت
آن را دیدی و دهان به سخن گشودی

الفاظت نوشته هایی شدند بر روی دیواری طویل؛
به مانند شیطنتِ پسرکانی که حرفایی مگو را در خفا بر روی دیوار ها هک کرده باشند!

به محض دیدنشان، رنگ از رخسارم پرید
همراه همیشگی‌ام مرا دید و پرسید: چه شد؟
شرم کردم آنچه که دیده ام را نشانش دهم، شروع به خواندن کردم
هنوز چند کلمه ای نخوانده بودم که صدایم بی‌صدا شد
بغض کردم
گفت: غمگین مباش، او دیگر نیست و اکنون هیچ کدام از گفته هایش ارزشی ندارد

اشک ریختم و صدایم بلند شد
در حال تقلا برای آرام گریستن و درحالی که چشمم به در بود تا کسی داخل نشود
گفتم: چرا؟! مهم است! او هر چه بگوید مهم است
و اگر گفته هایش تلخ باشند، من هنوز هم خواهم شکست

هیچ نگفت و تنها نگاه کرد و با من آرام گریست...

از خواب که برخاستم
واژگانت هنوز زنده و پر رنگ و تلخ بودند
اما دوست داشتنت به کلی رنگ باخته بود...

ممنونم همچنین

نه
سرگرم کار و زندگی و مهمانداری و ...

خزان جان آنلاینم اومدی بگیرمت

دختر خوبی باش و گرفته شو!

ترجمه نمیخواد ک
نه چیزی نشده

http://www.hamkhone.ir/member/39523/blog/view/312920/%D9%86%D8%B3%D8%AE%D9%87-%C2%AB%D9%88%DB%8C%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%B4%C2%BB-%D8%B4%D8%AF%D9%87/

نسخه «ویرایش» شده