دیوار کاربران


raha1374
raha1374
۱۴۰۲/۰۹/۰۴

آرامم
اما
این آرامش مرا می‌ترساند
به مردن می‌ماند!
از هیچ آمدن و رفتنی
بودن و شدنی
نبودن و دور بودنی
خدشه دار نمی‌شود!

علائم حیات را مرور می‌کنم؛
حرکت می‌کنم
چشم هایم می‌بینند
سینه ام از هوا پر و خالی می‌شود
در آینه می‌دَمم و تار می‌شود
قلبم نیز ضربان دارد،
منظم و بی وقفه!
به نظر بی نقص می‌رسد اما اینکه نبضت بالا و پایین نشود کسالت بار نیست؟
چیزی شبیه به روزمرگی
بدون هیجان
بدون شوق
بدون انتظار
روزگار بگذرانی و در هیچ کدام از روزهایت
منتظر آمدن کسی نباشی

چه آرامشِ کسالت باری!

Fereshteh
Fereshteh
۱۴۰۲/۰۹/۰۳


raha1374
raha1374
۱۴۰۲/۰۹/۰۱

بو یئرلری، بو گؤی­لری
یاغیش یویور، گون قورودور
بو دونیادا چوخ شئی­لری
یاغیش یویور، گون قورودور

گؤزوموزون یاشینی­دا
باغریمیزین باشینی­دا
قبریمیزین داشینی­دا
یاغیش یویور، گون قورودور

گلن نه­ دی، گئدن نه ­دی؟
بلک نه ­دی، کفن نه ­دی؟
بو دونیا اؤز کئفینده ­دی
یاغیش یویور، گون قورودور ...

اولدوزلارین توزونودا
لاپ گونشین اوزونوده
لاپ یاغیشینین اؤزونوده
یاغیش یویور، گون قورودور

Scorrpioon
Scorrpioon
۱۴۰۲/۰۹/۰۱


00arminkarimi
00arminkarimi
۱۴۰۲/۰۹/۰۱

♥║♥╔║♥║╔♥╣♥╔♥╣♥║║♥╬♥║╬♥║♥║♥║♥
https://sv2.bibakmusic.com/Music/98/aban/1/%20Siyavashe%20Ghomeyshi%20Baghe%20Baroon%20Zadeh%20128%20.mp3

♥║♥╔║♥║╔♥╣♥╔♥╣♥║║♥╬♥║╬♥║♥║♥║♥
باز پاییز برای تو نبارم سخت است
پای هر خاطره‌ ات بغض نکارم سخت است
ای نفس‌ گیرترین رویداد فصل خزان
من بـه اسمت برسم، سخت نبارم، سخت است
♥║♥╔║♥║╔♥╣♥╔♥╣♥║║♥╬♥║╬♥║♥║♥║♥
https://fararu.com/files/fa/news/1399/7/5/762736_830.jpg

♥║♥╔║♥║╔♥╣♥╔♥╣♥║║♥╬♥║╬♥║♥║♥║♥

سلاملکم
پاییز بارونیتون بخیر

raha1374
raha1374
۱۴۰۲/۰۸/۳۰

خزونِ خزونِ
یه پاییز دلواپس هردومونِ...

خزان
خزان
۱۴۰۲/۰۸/۳۰


Nnnn
Nnnn
۱۴۰۲/۰۸/۲۸

آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛
برای آنها تنها نشانه حیات،
بخار گرم نفس هایشان است!
کسی از کسی نمی پرسد:
آهای فلانی!
از خانه دلت چه خبر
گرم است
چراغش نوری دارد هنوز؟

raha1374
raha1374
۱۴۰۲/۰۸/۲۲

من تمام این روزها را بی وقفه دلتنگ بوده‌ام
هر لحظه به دنبال مرهمی گشته‌ و هر چه دویده‌ام، نرسیده‌ام

اما درست همین امشب
لابلای همین دلتنگی های بی سر و ته
دختری را دیدم؛ شبیه به «خودِ» من.
دقیق تر شدم؛
آری، او من بود! ولی قدری جوان‌تر و سر به هواتر
غبطه خوردم...
فاصله را کم کرده و دریافتم که چیز زیادی از اصالتِ رنج، شادی، عشق و سوگ نمی‌داند
و با ندانسته هایش شادتر «جلوه» می‌نماید!
«جلوه»! آری، او فقط «جلوه»ای از شادی بود و دیر یا زود در هم می‌شکست
غبطه بار بست و «قدر» جانشین آن شد!
سپس؛
تمام گذشته را
دلتنگی‌ را
رنج‌ را
دویدن‌ و نرسیدن را
تجربه‌ و فهم را «قدر» دانستم، ستودم و بر روی چشمانم گذاشتم

اکنون
من؛
این «خود» را
درمی‌یابم
می‌ستایم
«قدر» می‌دانم
و بر روی چشمانم می‌گذارم
و به وضوح می‌دانم که؛
وحدت نه با دیگری، بلکه با «خود»، درمان تمام دلتنگی‌‌هاست.

Negin_A
Negin_A
۱۴۰۲/۰۸/۱۸

پشتِ کارهایی که می‌خوایم ولی نمی‌کنیم یه‌سری هزینه پنهان هست، و پشت کارهایی که نمی‌خوایم ولی می‌کنیم یه سری منفعت پنهان.

شناسایی این هزینه و منفعت در ناخودآگاهمون می‌تونه بهتر از با چوب نظم و دیسیپلین بالاسر خودمون وایسادن جواب بده.
.
.
.
.