بلاگ كاربران


داستان قورباغه و مهندس                                      &nb sp;         

روزی یک مهندس در حال عبور از جاده ای بود که یک قورباغه او را صدا کرد و گفت: اگر مرا ببوسی، من به پرنسس زیبایی تبدیل خواهم شد! او خم شد، قورباغه را بلند کرد و در جیبش گذاشت.
 
قورباغه دوباره صدا کرد و گفت: اگر مرا ببوسی و به پرنسس زیبایی تبدیل کنی، برای یک هفته پیش تو خواهم ماند! مهندس، قورباغه را از جیبش در آورد، لبخندی به او زد و دوباره او را در جیبش گذاشت.
 
قورباغه این بار گریه کرد و گفت: اگر مرا ببوسی و به پرنسس زیبایی تبدیل کنی، برای یک هفته پیش تو خواهم ماند! این بار نیز مهندس، قورباغه را از جیبش در آورد، لبخندی به او زد و دوباره او را در جیبش گذاشت.
 
سرانجام قورباغه پرسید: موضوع چیست؟ من به تو گفتم من یک پرنسس زیبا هستم، که با تو برای یک هفته خواهم ماند. چرا مرا نمی بوسی؟ مهندس گفت: ببین! من یک مهندسم! داشتن دوست دختر برای من جذابیتی ندارد! اما یک قورباغه سخنگو واقعاً برایم جالب است!

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


mahsamohamdi
ارسال پاسخ

هه هه هه
چه بی مزه

REZA20zzz
ارسال پاسخ

LIKE