دیوار کاربران


zohreh57
zohreh57
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

در مهد امید مهدی با برکات
می داد به دست هر گنهکار برات
بر هر براتی بنگاشته بود
برچدّ مطهرم محمد صلوات
===========

zohreh57
zohreh57
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

یار من یوسف نیا، اینجا کسی یعقوب نیست/
لحظه ای چشمانشان از دوریت مرطوب نیست/
ای گل زیبای من از غربتت اشکی نریخت/
نازنین، اینجا خدا هم پیششان محبوب نیست/
گرچه در هر جمعه ای زیبا دعایت میکنند/
این دعاها بر زبان است جنسشان مرغوب نیست…
الهم عجل لولیک الفرج

parham36
parham36
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم …
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …

maryam1352
maryam1352
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

پیش فرض
کتاب زندگی ات را
هر از گاهی ورق بزن
خاطرات خوشت را مرور کن و شاد شو
این روزها گرانیست
در این بازار مکاره ی دنیا
دیگر نمیشود خوشی را خرید و خاطره ساخت و لذت و برد
این روزها
روز مبادای خاطره های شیرین است...

arezoye_mahal
arezoye_mahal
۱۳۹۳/۰۳/۲۰

دلـم کـه مـرده اسـت
بـگـذار ایـن چـشـمـهـا را
هـم خـواب کـنـم
خسـتـه ام از بـس کـه دیـدمـش و مـرا نـدیـد
از بـس کـه خـواسـتـمـش و مـرا نـخـواسـت
از بـس کـه ...
بـی خـیـال
خـسـتـه ام
خـسـتـه

maryam1352
maryam1352
۱۳۹۳/۰۳/۱۷

هنگامی که دل کسی را میشکنی صدای شکستنش را به خاطر بسپار...
تا هنگامی که دلت را شکستند
رو به آسمان فریاد نزنی خدایا!
به کدامین گناه....!

Nilsa
Nilsa
۱۳۹۳/۰۳/۱۵

لعنتی کاشکی می دونستی
سکوتم دردها داره واسه گفتن …

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
تا آمدم با تو خدا حافظی کنم
بغض امان نداد و در گلو شکست

alik
alik
۱۳۹۳/۰۳/۰۸

این منم گوشه ی جهانی که
بی قضاوت نشسته ام در حصر
عده ای با اثاث در کوچه
عده ای بی اساس داخل ِ قصر !

zohreh57
zohreh57
۱۳۹۳/۰۳/۰۷

چه سخت است،
تشییع عشق بر روی شانه های فراموشی ،
و دل سپردن به قبرستان جدایی ،
وقتی که میدانی پنج شنبه ای نیست ،
تا رهگذری ،
بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند…

liko2536
liko2536
۱۳۹۳/۰۳/۰۷

احساس رقابت، احساس حقارت است..!

بگذار که هزار تیر انداز به روی یک پرنده تیر بیاندازند

من..

از آنکه دو انگشت بر او باشد، انگشت بر می دارم

رقیب، یک آزمایشگر حقیر است.