دیوار کاربران


zohreh57
zohreh57
۱۳۹۳/۰۲/۰۸

بارالها …
“زخم”ها ، “رحم” میخواهند …
فقط این دو نقطه را بردار …

zohreh57
zohreh57
۱۳۹۳/۰۲/۰۸

انگشت نمای مردم شهر شده ام…
شیرین ندیده اند که تیشه به دست بگیرد و به سمت بیستون برود !

zohreh57
zohreh57
۱۳۹۳/۰۲/۰۸

هـمـيـشـہ ، دور بـودن بـہ مـعـناي فـرامـوش کـردن نـيـسـت ، گاهـے فـرصـتـے اسـت بـراي دلـتـنـگ شـدنـــ…

zohreh57
zohreh57
۱۳۹۳/۰۲/۰۸

نابغه در بند حدود ديگران نيست، قانون او در وجود خود اوست. همچون كوهي كه آتشفشان از درون مي خروشد و كوهپاره ها را از پيش بر مي اندازد و دهانه اي براي فوران خود مي سازد. فطرت وي قانون مي گذارد و كار خود را با آن مي سنجد.” گوته”

zohreh57
zohreh57
۱۳۹۳/۰۲/۰۸

سر جلسه امتحان یه پسره بغل دسته من نشسته بود. گفتم ۲۰ نگیرم ۱۷ که رو شاخشه خلاصه کلی باهاش هماهنگ کردم که بهت علامت دادم چطور برسونو این حرفا!
هیچی دیگه تا برگها رو اوردن دیدم بلند شد برگهارو پخش کرد و گفت بچها سرتون تو برگه خودتون باشه

ariaee833
ariaee833
۱۳۹۳/۰۲/۰۸

برایم مهم نیست از بیرون چگونه به نظر می آیم...

کسانی که درونم را می بینند برایم کافیند...

برای آن هایی که از روی ظاهرم قضاوت میکنند حرفی ندارم...

با خود می گویم بگذار همان بیرون بمانند...

maryam1352
maryam1352
۱۳۹۳/۰۲/۰۸

زیستن آموزد و جاوید شدن
پیکِ پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است
گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خُرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد …
“ژاله اصفهانی”

maryam1352
maryam1352
۱۳۹۳/۰۲/۰۷

همیشه حرف هایی هست پراز درد..

پراز بغض..

پراز سکوت..

همان هایی که هرکارمیکنی نمیتوانی باکسی دردو دلشان کنی..

می آیند تا نوک زبانت واما...

دهانت باز نمیشود...

با بغض قورتشان میدهی وسیر میشوی..

سیرسیر..

از همه چی....

maryam1352
maryam1352
۱۳۹۳/۰۲/۰۷

بارها گفته ام این شهر بهار ندارد

باغ ندارد

بهار نارنج ندارد

و آدم اگر دلش بگیرد

دردش را به کدام پنجره بگوید

که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟

maryam1352
maryam1352
۱۳۹۳/۰۲/۰۶

هیـچ وَقـت قـُرص هـآیـی کـِه
حـآل ِ آدَم را خـوب مـی کـُنند ،
جـآی خـوب هـآیـی کـه دل ِ آدَم
را قـُرص مـی کـُنَنـد ، نِمی گیـرَنـد ..