دیوار کاربران


mohamadbak75
mohamadbak75
۱۳۹۳/۰۲/۲۱

بابا : بده موبایلتو ببینم !
دختر : بابا یه لحظه وایسا رمزشو بزنم !
Delete SMS
Delete Video
Delete picture
Delete music
Delete private
Delete number
دختر : بیا بابا من چیزی ندارم که ازتون مخفی کنم !
بابا : نه میدونم دخترم ، فقط میخواستم ساعتو ببینم !

кнαησσм gσℓ
кнαησσм gσℓ
۱۳۹۳/۰۲/۲۱

لعنتی!!!

من زنم!!

بازیچه دست تو نیستم
...
مرا هم چون تو آفرید

با همان شمایل

و گاه هم زیباتر از تو

تا زندگی کنم برای خودم

نه بردگی کنم برای تو!!!!
▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥
▒▓█♥▒▓█♥▒▓█▒♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥
▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥
▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥
▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥
▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥
▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥
▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥
▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥
▒▓█♥▒▓█♥▒▓█♥
▒▓█♥▒▓█♥
▒▓█♥
http://www.hamkhone.ir/member/32861/blog/view/114801/

mona24
mona24
۱۳۹۳/۰۲/۲۱

دلم تنهاس دلگیرم،
همش حس میکنم دارم بدون عشق میمیرم!
دلم تنهاس مجبورم،
فراموشت کنم حالا که از چشمای تو دورم!

تو میدونی ، تو خیلی وقته میدونی..
نمیفهمی، چه بی اندازه بی رحمی!
تو میدونی ، تو خیلی وقته میدونی..
نمیفهمی، چه بی اندازه بی رحمی!

تو میدونی، نفس گیره،
هوای بی تو بودن سخت دلگیره
تو میدونی، چقدر شومه،
هوای خونه ی مردی که از روی تو محرومه!

تو میدونی ، تو خیلی وقته میدونی..
نمیفهمی، چه بی اندازه بی رحمی!
تو میدونی ، تو خیلی وقته میدونی..
نمیفهمی، چه بی اندازه بی رحمی!

عاشقه صدایه چاووشی ام...

Mohammadhadiyeganeh
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۲/۱۸

هنوز یادم هست. اِنگار همین دیروز بود که دیدمش. توی آن خیابان خلوت و سوت و کور که الآن جای سوزن انداختن هم نیست. لخت و عور بی هیچ اِبایی ایستاده بود کنار پیاده رو. توی همان دکه ای که حالا طلافروشی های شهر هم برای داشتنش سر و دست می شکنند. هیکل ترگل ورگل و خوشتراشش با آن رانهای سفید و گرد ، چنان ست و یکدست بود که دلم را برده بود. زل زده بود توی چشمهایم و جلوی آن همه رفیق و آشنا دلربایی می کرد. کثافت وقتی بخودش می رسد و موهایش را می زند چقدر تو دل برو است. خجالت نمی کشید. اصلاً انگار هیچ ترسی از این کار نداشت. انگار داشت باهام حرف می زد. انگار می گفت:
– بیا ... بیا اینجا خوشگله ... بیا باهات دارم ...
طوری آغوش باز کرده بود و خودنمایی می کرد که نزدیک بود برای لحظه ای عنان اختیار از کف بدهم و بدومو بغلش کنم. اصلاً یک جورایی بغل کردنی هم بود. بی خیالش شدم و سرم را پایین گرفتم و با خودم گفتم:
– ای بابا ... ما را چه به این کارها...
خواستم دور شوم که احساس کردم با صدایی که شبیه هیچ صدای دیگری توی دنیا نیست ، صدایم می زند. انگار خیالاتی شده بودم. سرم را برگرداندم. اما نه. حقیقت داشت. انگار قرار بود من هم از آنهایی باشم که توانسته است او را حتی برای لحظه ای کوتاه بغل کند. دوست داشتم با تمام قدرتی که دارم به خودم فشارش دهم و به سینه ام بچسبانمش. حسی بهم می گفت دارد (( نرخ )) می دهد. عددی چهار رقمی را روی سینه های برجسته اش زده بود. انگار می توانستم او را برای یک شب هم که شده به خانه ببرم و دور از چشم بچه ها و مادر بچه ها حالی به حولی کنم و بقول رفقا چند سالی جوان شوم. بالاخره این چیزها یک جور نیاز است. نمی شود که سرکوبش کرد. اصلاً اگر این نیازها ارضاء نشوند ، آدم می میرد. باور کنید ؛ جدی می گویم.
با دستپاچگیِ خاصی لبخندی زدمو برای لحظه ای کوتاه لمسش کردم. تن سردی داشت اما مطمئن بودم شب سردم را حسابی داغ می کند. با مردی که توی دکه بود کمی چانه زدمو به توافق رسیدیم. حالا دیگر آن زیبای نازنین که برای همه ناز و ادا در می آورد ، مال من بود. آن هم دربست و اختصاصی.
به خانه ام بردمش و همه چیز را آماده کردم. بالاخره آدم باید این جور موقع ها حواسش جمع باشد. امکان داشت وسط معرکه مهمانی چیزی بیاید. نباید می گذاشتم گندش بالا بیاید. مادر بچه ها این کار را ناپسند می دانست. توی خفا آن هم از این کارها؟!... اگر می فهمید حسابی قاطی می کرد و آن وقت تکه بزرگه ام گوشم بود...
موقعش که شد بدن لطیف و زیبایش را که هنوز هم لطافتش را بر نوک انگشتانم حس می کنم ، به آرامی و با دقت خاصی برگرداندم...
ذغال ها هم دیگر داغ شده بود. به سیخش زدمو کبابش کردم!!... عجب مرغ خوشمزه ای بود!!!...
گمانم با این گرانی دیگر نتوانم چنین لذتی ببرم!... اصلاً این مرغ های هورمونیِ پاپتیِ امروزی کجا و آن خوش اندام های چشمدرآورِ قدیمی کجا!...

mg111
mg111
۱۳۹۳/۰۲/۱۷

باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد...
آن قدر که اشک ها خشک شوند ،
باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی
را ورق زد ،
به چیز دیگری فکر کرد ،
باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد...

mg111
mg111
۱۳۹۳/۰۲/۱۷

دلم هوس یک دوست قدیمی کرده
یک رفیق شش دانگ
یک آرام دل
کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده
ودیگر محک زدن وزیرو رو کردنی در کار نباشد
رفیقی که من نگویم و
او بشنود
بخندم وحجم بغض را در خنده ام ببیند
رفیقی که بگویمش برو امـــــــا
بـــــــــماند
که نرود ....

mg111
mg111
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم…..تو نیز به من آموختی چگونه دوست بدارم اما به من نیاموختی که چگونه تو رو فراموش کنم ...
جبران خلیل جبران

Hasan1991
Hasan1991
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

وقتی یه دختر بخاطر یه پسر اشک میریزه یعنی واقعا دوسش داره...

اما....

وقتی یه پسر بخاطر یه دختر اشک بریزه

یعنی دیگه هیچوقت نمیتونه کسیو مثل اون دوست داشته باشه....

Hasan1991
Hasan1991
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

ﻭﺍﮐﻨﺶ ﺁﻗﺎﯾﻮﻥ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎﺷﻮﻥ:
ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﯾﺪ : ﻣﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﺮﯼ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ؟!
ﻣﻮﻗﻊ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ : ﻣﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﺮﯼ ﻋﺮﻭﺳﯽ؟!
ﻣﻮﻗﻊ ﻋﺮﻭﺳﯽ : ﻣﮕﻪ ﺗﻮ ﻋﺮﻭﺳﯽ؟

7=5+

mona24
mona24
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

من تلخم
تلخ از هر تلخی
و تو ای دوست که حرف دله تو شیرین است
بگذر از این تلخی....