متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۱۱

گر با سحر خو کنی بانگ خدا را بشنوی
دل را اگر گیسو کنی ، هرشب ندا را بشنوی
در آن سکوت جانفزار از عرش می آید صدا
گوش دگر باید ترا تا آن صدا را بشنوی


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۷

گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش می کنیم ...
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش می کنیم ...
گاهی خیلی چیزا رو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم ...
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش می کنیم ...
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش می دیم ...
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه می دیم ...
و گاهی ... گاهی ... گاهی ...
تمام عمر اشتباه می کنیم و نمی دونیم یا نمی خوایم بدونیم ...
کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی ...
گاهی های زندگیمون باشیم ...

h}

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۷

اگر نمي تواني بلوطي بر فراز تپه اي باشي
بوته اي در دامنه اي باش
ولي بهترين بوته اي باش كه در كناره راه مي رويد
(( اگر نمي تواني درخت باشي ،بوته باش ))
اگر نمي تواني بوته اي باشي، علف كوچكي باش
و چشم انداز كنار شاه راهي را شادمانه تر كن
اگر نمي تواني نهنگ باشي، فقط يك ماهي كوچك باش
-ولي بازيگوش ترين ماهي درياچه !
همه ما را كه ناخدا نمي كنند، ملوان هم مي توان بود
در اين دنيا براي همه ما كاري هست
كارهاي بزرگ و كارهاي كمي كوچكتر
و آنچه كه وظيفه ماست ، چندان دور از دسترس نيست
اگرنمي تواني شاه راه باشي ، كوره راه باش
اگر نمي تواني خورشيد باشي، ستاره باش
با بردن و باختن اندازه ات نمي گيرند
هر آنچه كه هستي، بهترينش باش!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۷

زمان آدم ها رو دگرگون ميکند
اما تصويري را که از آنها داريم
ثابت نگه مي دارد
هيچ چيز دردناک تر از اين تضاد
ميان دگرگوني آدم ها و ثبات خاطره ها نيست


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۷

عاشقان جهان متحد شويد
ولشكري عظيم سوي اين تاريكي بفرستيد
من تنها مانده ام
كسي نمانده كنارم
دارم تا آخرين قطره خونم شكنجه مي شوم
نه ماه مي تابد
نه ستاره اي مي گذرد
زمان تازيانه مي زند
همه جمع شويد
مي خواهيم در اين تاريكي بزرگ
چراغي روشن كنيم
مستانه به آسمان برويم
همه بياييد
جهان جاي عاشقان نيست

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۷

یادت ﻣﯿﺎﺩ؟؟؟

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩﯾﻢ …

ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ …

ﺑﺎ ﺷﺎﻡ ﺳﺒﮏ …

ﺑﺎ ﭘﻨﮑﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ …5

ﻣﺸﻘﺎﺗﻮ ﻣﯿﻨﻮﺷﺘﯽ ﺧﻂ ﺧﻂ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ////////

ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺘﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻃﻌﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺖ …

خونه های ساده و قدیمی

پشتی و متکا و بالش دور تا دور خونه…

همگی صمیمی دور هم…

یادت میاد ؟؟؟

ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟؟؟

ﻭﻗﺘﯽ که ﺻﺪﺍﯼ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺸنیدﯾﻢ …

ﻣﯽ ﭘﺮﯾﺪﯾﻢ ﺗﻮ ﺣﯿﺎط ﺑﺮﺍﺵ ﺩﺳﺖ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩﯾﻢ …??

ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﮐﻼﺱ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ …??

ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟؟؟

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﭼﻨﺪﻩ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﻢ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﺭﻭ 6 ﻭ ﮐﻮﭼﮑﻪ ﺭﻭ 4

ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟؟؟

ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺯﺍﻭﯾﻪ ﺑﺮﮔﻪ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯼ …

ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟؟؟

ﻓﮑﺮﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﻗﻠﺐ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻠﯿﻪ ♡

ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟؟؟

ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻟﻮ ﮐﻢ ﮐﻢ ﻣﯿﺒﺴﺘﯽ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﻻﻣﭙﺶ ﭼﻪ ﺟﻮﺭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﯿﺸﻪ …

ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟؟؟

ﺍﮔﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺁﺏ ﺑﺮﺍﻡ ﺑﯿﺎﺭ

ﺍﻭﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯼ ﻭ ﺩﻫﻨﺘﻮ ﺑﺎ

ﺩﺳﺘﺖ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ …

یادش بخیر اون صداقت و اون پاکی …

یادش بخیر کودکانه هایمان…

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۱/۰۱



آرزو میکنم که فروردینِ امسال شروعِ تموم روزای خوبِ زندگیتون باشه

_SahaR_
_SahaR_
۱۳۹۴/۱۱/۲۸

خسته ام..
از خودم...
کاش کمی خودم را
برای روز مبادا جا گذاشته بودم ... !


0Arta
0Arta
۱۳۹۴/۱۱/۱۹

مــــــا یــــــه مــُشــت
دیـوونــــــــــه ایــــــــــم
کــــه بهمــــــون میگــــــــن
دهـــــــــه هفتـــــــادی
نخبــــــــــه ایـــــــــم ولـــــــی
از اون نخبــــــه هـایــــــــی
کـــــــه همـــــــــه
رد دادیــــــــــــــم !

+5

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۱/۱۹

باد راضی شده تا عطر تنت را نبرد

دکمه ی واشده ی پیرهنت را نبرد

گر چه بیراهه زدن مزد هوایی شدن است

قول داده است لب شب شکنت را نیرد

می رسد تا لبه ی طاقت بی طاقتی ات

صبر کن تا که پریشان شدنت را نبرد

سیب چیده است لبت ، لب نگشایی شاید

در ودیوار شمیم دهنت را نبرد

شیطنت کرد دوچشمت که مبادا چشمی ...

عرق شرم به روی بدنت را نبرد