بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
خدايا كفر نميگويم
- تعداد نظرات : 4
- ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۴/۲۹
- نمايش ها : 445
خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایهی دیوار بگشایی لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت. خداوندا تو مسئولی. خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است . .
به زیر پای نامردان بیاندازی
قشنگ بود
خب شما چی جای خدا بودی فک میکنی میتونستی پاهاتو دراز کنی بخندی ؟
از شما انتظار نمیرفت یه همچین مطلبی رو بزاری
مرسی عزیز
خب زندگیه و سختیاش
آدم باید بجنگه