بلاگ كاربران


بيا تا قدر يکديگر بدانيم



که تا ناگه زيکديگر نمانيم



چه آمد برسراقوام و خويشان



که گرديد جمعشان اينطور پريشان



چرا فاميلها ازهم جدايند



چرا دوستان رفيقان بي وفايند



چرا خواهر زخواهر ميگريزند



برادر بابرادر درستيزند



چرا دختر زمادر ننگ دارد



پدر با بچه هايش جنگ دارد



چرا مهرو محبت کيميا شد



همه دوستي رفاقت ها رياشد



نبينيم خنده اي برروي لبها



نه روز آرامشي داريم نه شبها



نه پولدار را زپولش لذتي هست



نه نادار را بجايي عزتي هست



نه آسايش نه آرامش نه راحت



همه مشتاق يک آن استراحت



نبيني يک نفر را که کسل نيست



پراست دلها و جاي درد و دل نيست



همه درگير نوعي اضطرابند



چو نفرين گشته دائم در عذابند



بخود آييد عزيزان راه کج شد



ازاين رو زندگاني ها فلج شد



چومردم را عوض شد زندگاني



شده اين زندگاني زنده ماني



همه چيز هست و روز خوش نبينيم



مدام سر در گريبان مي نشينيـم



به ظاهر خانه ها ما کاخ شاه است



درونش يک جهان اندوه و آه اســت



در و ديوارها کاشي و سنگ است



ولي هر خانه يک ميدان جنگ است



تمام خير و برکت ها برافتاد



طبيعت با شما مردم درافتاد



چرااينگونه شدازمن کنيد گوش



شده مهر و محبت ها فراموش



دگر از بذل بخشش ها خبر نيست



زانصاف و مروت ها خبر نيست



شده ناياب صفا و مهرباني



تعارف ها شده سرد و زباني



عموجان خاله جان ديگر نگوييم



براي مرگ هم در آرزوئيم



يکي حج ميرود سالي دوسه بار



کنارش خواهرش نادار و ناچار



يکي با سود و پول هاي نزولي



رود مکه به اميد قبولي



يکي از کربلا و شام گويد



براي فخر براقوام گويد



يکي نازد به ماشين و به باغش



يک باد تکبر بردماغش



يکي انگاراز بيني فيل است



زبس خود خودخواه و مغرور و بخيل است



يکي وقتي به ماشينش سوار است



فقط مثل بتي اززهر ماراسـت



چنان در غبغبش باد غروراست



که گوئي از نژادسلم و تور است



تمام کارها گشته ريايي



نجابت شد عوض با بي حيايي



بزرگترها ندارند احترامي



به محتاجان ندارند اعتنائي



همه چسبيده جيب و کار خودرا



به فکرند تا ببندند بار خودرا



کسي را با کسي کاري نباشد



اگر باري بود ياري نباشد



فقط دنبال نفع و کار خويشند



به فکر گرمي بازار خويشند



نه درفکرحلال ونه حرامند



همه دارند نعمت زوالند



براي پول درآرند چشم هــم را



به هر گندي نمايند پرشکم را



زبس حرص و طمع درسينه دارند



مدام با هم چو دشمن کينه دارند



شرف را مثل کالا ميفروشند



برادرها برادر را بدوشند



هنوزبابانمرده سردماغ است



سرميراث دعوا داغ داغ است



چنين مردم هرگزخيري نبيننـد



اگرقارون شوندبازهم همينند



خلاصه دوستان دانيد چه کاريم؟



همگي برخرشيطان سواريم



بيا تا تا راه ديگر پيش گيريم



سراغ از اصل و ذات خويش گيريم



بياتاقدرهمديگربدانيم



غرور وکينه را را ازخودرانيم



بياتا دست يکديگربگيريم



ضمانت نيست تا فردا نميريم



فردا يک رازاست نگرانش نباش



ديروز يک خاطره بود حسرتش را نخور



اماامروز يک هديه است قدرش را بدان

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


baran555
ارسال پاسخ

مرسی

MOHAMADREZA1375
ارسال پاسخ
мя_κıпɢ
ارسال پاسخ
Mohammad
ارسال پاسخ

تنکس