بلاگ كاربران


  • ...دل...

  • دَم از بازی حکم میزنی!دَم از حکم دل میزنی!پس به زبان “قمار” برایت میگویم!قمار زندگی را به کسی باختم که “تک” “دل” را با “خشت” برید!باخت ِ زیبایی بود!یاد گرفتم به دل ، “دل” نبندم!یاد گرفتم از روی “دل” حکم نکنم!دل را باید بُــر زد جایش سنگ ریخت که با خشت تک بــُری نکنند!…
  • ...دِلـــــم...

  • اخ!!!کِـــه چِقــدردِلـــــمــ مــی ســوزَدبَـــرای دِلـــــمـ!!!
  • ...نقاش باشی...

  • آهآآآآآے نـــــَقــآشــ بـآشےـ!چِـقـَـבر مے گیـرے ڪہ بیایےפּ صــَفحہ هاے ωیــاهــ בِلـــَم را رَنـگ ڪنــے؟بـعـــב بـرآـے בیـ ــפּآر اُتآقِ בِلـــَم یــڪ روز آفتآبے بڪشےڪہ نــــور آفتـــآب تآ میـآنـہـ اُتآق آمــَــבه بآشـב ...رآ ωـــتے مَـــטּ روـے صـــورتَــҐ یــڪ פֿَنـــــבهمےפֿـوآهـَــم نــرخ ِ פֿَنـــــבه ڪہ گــــراטּنیـسـتــــ؟؟؟؟…
  • ...غسالخانه...

  • به غسالخانه نبرید مرا...من از مرده شور هامیترسم...انها عاشق من نیستند که نوازشم کنند،میترسم کبود کنند تمام بدنم را...بگویید او خودش بیاید...بگویید خودش کفنم کند،رو به قبله نه،رو به اغوشش...بگویید ببندد چشم هایم را...لبانم را...شنیده ام شگون ندارد...بگویید:بجای اذان و دعا،نامش را انقدر تکرار کند در گوشم تا بلکه این دم اخر ایمان بیاورم بخدا...بگویید خودش خاک بریزد روی تنم و برود...برود و برنگردد...ا…
  • ...فراموشــی...

  • نـه کســی مثــل او میشود،نه خودش مثــل قبـل...او بیخــیــال من شده اســت،من هم دیــگــر بیقــرارش نمیشوم...آغاز فراموشیمـــان مبـــارک...
  • ...لعنتی...

  • هرگاه از شدت تنهایی به سرم هوس اعتمادی دوباره میزند خنجر خیانتی را که در پشتم فرو رفته درمیاورم ؛میبوسمش ؛صیقلی عاشقانه ؛اندکی نمک به رویش؛نوازشش کرده دوباره بر سرجایش میگذارم.از قول من به آن لعنتی بگویید خیالش تخت من دیوانه هنوز به خنجرش هم وفادارم!…
  • ...فکر نکن...

  • فکر نکن که به پایت می نشینم …بلند میشوم ، آرام چرخی میزنم و مطمئن میشوم که نیستیبعد برمیگردم سَرِ جایم ، سرم را میگذارم روی زمین و می میرم !
  • ...قلب شکسته...

  • از استادى پرسيدند آيا قلبى که شکسته باز هم مي تواند عاشق شود ؟استادگفت :بلهپرسيدند : آيا شما  تا کنون از ليوان شکسته اب خورده ايد؟استادپاسخ داد آيا شما به خاطر ليوان شکسته از آب خوردن دست کشيده ايد ؟