بلاگ كاربران


 

آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت

وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت



آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ای

وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت



آن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ای

وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت



آن نفسی که باخودی یار کناره می‌کند

وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت



آن نفسی که باخودی همچو خزان فسرده‌ای

وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت



جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست

طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت



جمله ناگوارشت از طلب گوارش است

ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت



جمله بی‌مرادیت از طلب مراد تست

ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت



عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی

تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت



خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد

از مه و از ستاره‌ها والله عار آیدت

 

 

 


 


By Hamkhone.ir

حسین علیزاده| sky on water

نظرات دیوار ها


sharloot
ارسال پاسخ

aryan_ :
"این تفسیر منو هم گیج می کنه چون تعاریفشو از بی خود بودن یا با خود بودن نمی پسندم.".....منم خیلی از جاهاشو نپسندیدم

"اول از همه نباید بگه بی خودی یا با خودی!!"....اتفاقن ب نظره من این نقطه ی قوته تحلیلش بود

"چون وقتی مولانا هم میگه وان نفسی که با خودی.. منظورش با خود هستی، هست"....دینانی هم "خود" رو منیت گرفته....باخودی=با منیت و بی هستی.....بی خودی=بدونه منیت و با هستی

"من با خود بودن و بی خود بودن رو ترجیح میدم. اونجوری فقط راحته!"......به نظرم حرفه دینانی هم مثله حرفه توئه و تضادی نمیبینم

"وقتی بگی با خود هستی یا بی خود هستی .. به خود شخصیت بیشتری داده میشه جوری که انگار کنارته یا نیست!"....دقیقن این نقطه ی قوته دینانیه از نظره من......خود و منیت رو یک ویژگی از انسان میدونه ن واقعیته وجودیه انسان و کله انسان

"ولی من فکر می کنم با خود بودن یعنی با اندیشه ای که ساخته ی خودته بودن".....خب ما هویتمونو از اندیشمون میگیریم ک دینانی میگه لزومی نداره....میگه اندیشه یه ویژگیه ماست ن خوده ما

"و بی خود بودن یعنی در زمان غوطه ور شدن و رها بودن از همین اندیشه".....ولی ب نظرم رها شدن از اندیشه یجورایی رها شدن از قیده زمانه و ن غوطه ور شدن تووش

"اینجوری زمان هم سریع تر میگذره که چشم باز کنی می بینی یار کنارت اومده. "......از کجا معلوم بیاد؟

"اینجوری از ب بسم الله تفسیر من با تفسیر دینانی متفاوت میشه! :/".....ندانم ولی فکر میکنم تحلیلاتون بهم نزدیکه {e}

منم فکر می کنم با این حال تحلیلها نزدیکن

aryan_
ارسال پاسخ

sharloot :
این تفسیر منو هم گیج می کنه چون تعاریفشو از بی خود بودن یا با خود بودن نمی پسندم.
اول از همه نباید بگه بی خودی یا با خودی!! چون وقتی مولانا هم میگه وان نفسی که با خودی.. منظورش با خود هستی، هست
من با خود بودن و بی خود بودن رو ترجیح میدم. اونجوری فقط راحته!
وقتی بگی با خود هستی یا بی خود هستی .. به خود شخصیت بیشتری داده میشه جوری که انگار کنارته یا نیست!
به با خودی معنای خود پسندی رو داده!! ولی من فکر می کنم با خود بودن یعنی با اندیشه ای که ساخته ی خودته بودن و بی خود بودن یعنی در زمان غوطه ور شدن و رها بودن از همین اندیشه / اینجوری زمان هم سریع تر میگذره که چشم باز کنی می بینی یار کنارت اومده. چون کنار اومدن با اندیشه ها و خودی که ساخته شده فسرده ات می کنه/

اینجوری از ب بسم الله تفسیر من با تفسیر دینانی متفاوت میشه! :/

"این تفسیر منو هم گیج می کنه چون تعاریفشو از بی خود بودن یا با خود بودن نمی پسندم.".....منم خیلی از جاهاشو نپسندیدم

"اول از همه نباید بگه بی خودی یا با خودی!!"....اتفاقن ب نظره من این نقطه ی قوته تحلیلش بود

"چون وقتی مولانا هم میگه وان نفسی که با خودی.. منظورش با خود هستی، هست"....دینانی هم "خود" رو منیت گرفته....باخودی=با منیت و بی هستی.....بی خودی=بدونه منیت و با هستی

"من با خود بودن و بی خود بودن رو ترجیح میدم. اونجوری فقط راحته!"......به نظرم حرفه دینانی هم مثله حرفه توئه و تضادی نمیبینم

"وقتی بگی با خود هستی یا بی خود هستی .. به خود شخصیت بیشتری داده میشه جوری که انگار کنارته یا نیست!"....دقیقن این نقطه ی قوته دینانیه از نظره من......خود و منیت رو یک ویژگی از انسان میدونه ن واقعیته وجودیه انسان و کله انسان

"ولی من فکر می کنم با خود بودن یعنی با اندیشه ای که ساخته ی خودته بودن".....خب ما هویتمونو از اندیشمون میگیریم ک دینانی میگه لزومی نداره....میگه اندیشه یه ویژگیه ماست ن خوده ما

"و بی خود بودن یعنی در زمان غوطه ور شدن و رها بودن از همین اندیشه".....ولی ب نظرم رها شدن از اندیشه یجورایی رها شدن از قیده زمانه و ن غوطه ور شدن تووش

"اینجوری زمان هم سریع تر میگذره که چشم باز کنی می بینی یار کنارت اومده. "......از کجا معلوم بیاد؟

"اینجوری از ب بسم الله تفسیر من با تفسیر دینانی متفاوت میشه! :/".....ندانم ولی فکر میکنم تحلیلاتون بهم نزدیکه

sharloot
ارسال پاسخ

aryan_ :
http://up.hamkhone.ir/6/e42148a572671fd934cca6e9ed8546ca.jpg

http://up.hamkhone.ir/6/2cb3a46b2476ca29a9c5e1e9fa20e35c.jpg

http://up.hamkhone.ir/6/525082abcd814811cdcda433b55395c8.jpg

http://up.hamkhone.ir/6/7e449f633dc478771cfa9254d54c8932.jpg

http://up.hamkhone.ir/6/75a121af15262b1ce8c78f8515d7b538.jpg

این تفسیر منو هم گیج می کنه چون تعاریفشو از بی خود بودن یا با خود بودن نمی پسندم.
اول از همه نباید بگه بی خودی یا با خودی!! چون وقتی مولانا هم میگه وان نفسی که با خودی.. منظورش با خود هستی، هست
من با خود بودن و بی خود بودن رو ترجیح میدم. اونجوری فقط راحته!
وقتی بگی با خود هستی یا بی خود هستی .. به خود شخصیت بیشتری داده میشه جوری که انگار کنارته یا نیست!
به با خودی معنای خود پسندی رو داده!! ولی من فکر می کنم با خود بودن یعنی با اندیشه ای که ساخته ی خودته بودن و بی خود بودن یعنی در زمان غوطه ور شدن و رها بودن از همین اندیشه / اینجوری زمان هم سریع تر میگذره که چشم باز کنی می بینی یار کنارت اومده. چون کنار اومدن با اندیشه ها و خودی که ساخته شده فسرده ات می کنه/

اینجوری از ب بسم الله تفسیر من با تفسیر دینانی متفاوت میشه! :/

aryan_
ارسال پاسخ

sharloot :
آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت /
وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت

این بیت که اولین بیتش هم هست. به نظر من یه تضاد کامل با باقی بیت ها داره.. راستش چیزی که توی ذهن منه یکم کنار اومدن باهاش سخته :دی
میگه وقتی درگیر خودتی، همون لحظه است که دیگری می تونه باعث دور شدن از خودت بشه / پس شبیه خاره واسه وقتایی که باخودتی /
هر چند توی مصرع دوم ارزشی واسه یار دونسته نشده و انگار زمان های بی خود بودن و کنار یار بودن مثل برق بگذره و چیزی هم واقعن نصیب نشده باشه
اما مولانا توی باقی بیت ها میاد میگه چطور بی خود بودن می تونه یار رو حتی با باده سراغت بیاره..
اما ان نفسی که بی خودی یار به چه کار میاد ارین؟؟

با این حال بازم توی بیت اخر مثه همیشه شمس رو ستایش می کنه

اینا برداشتای منه .. اینکه بخوای به درست ترین برداشت از شعر هم برسی ارین، نمیدونم چقدر شدنیه!
میشه اون تفسیر دینانی رو هم به من نشون بدی؟ :)

"به نظر من یه تضاد کامل با باقی بیت ها داره..".....دقیقن

" راستش چیزی که توی ذهن منه یکم کنار اومدن باهاش سخته ".....مگ چی توو ذهنته؟

"میگه وقتی درگیر خودتی، همون لحظه است که دیگری می تونه باعث دور شدن از خودت بشه / پس شبیه خاره واسه وقتایی که باخودتی / "....تقریبن همین برداشتو کردم ولی تو قشنگتر بیانش کردی

"هر چند توی مصرع دوم ارزشی واسه یار دونسته نشده و انگار زمان های بی خود بودن و کنار یار بودن مثل برق بگذره و چیزی هم واقعن نصیب نشده باشه".....مشکل دقیقن همین مصرعه....که با بیته آخر (خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد / از مه و از ستاره‌ها والله عار آیدت) خیلی تضاد داره....هنوزم نمیفهممش

"اما مولانا توی باقی بیت ها میاد میگه چطور بی خود بودن می تونه یار رو حتی با باده سراغت بیاره.."....چطورشو زیاد نمیگه.....نتیجشو میگه....میگه طالبه بیقرار شو-ترکه گوارش کن-عاشقه جوره یار شو ولی نمیگه چجوری......در اصل نمیگه غیره خودخاهانه یعنی چی!

"اما ان نفسی که بی خودی یار به چه کار میاد ارین؟؟".....من بی خودی بودن رو نمیفهمم.....اگ بفهمم بعدن باید ببینم یار چی معنی میده!

"ینکه بخوای به درست ترین برداشت از شعر هم برسی ارین، نمیدونم چقدر شدنیه!".....درست ترینی وجود نداره.....ولی درست تر وجود داره ک باید گشت و اندیشید و تجربه کرد و امیدوار بود

"میشه اون تفسیر دینانی رو هم به من نشون بدی؟".....از کتابه شعاعه شمسه.....عکس میگیرم توو همین بلاگ میزارم

سپاس از کامنتایه خوبت

sharloot
ارسال پاسخ

aryan_ :
"فقط می تونم بگم کنار اومدن باهاش سخته"....کنار اومدن با چی سخته؟
"مثل دنبال چیزی نرفتن ولی اتفاق افتادنش میمونه".....این جمله منو یاده کلمه ی شانس میندازه. ولی من اینو اونقدارهم از جنسه شانس نمیدونم....یجورایی تلاشه درستم لازمداره
"نمیشه اراده کرد و بی خود هم بود حتی !".....حس میکنم بشه!....هنوز ک موفقیتی بدست نیاوردم توو این زمینه {7}

یه تفسیر از دینانی خوندم ک اینارو برداشت کردم ازش:
باخودی : زندگیه خودمدارانه - رندگیه خودخاهانه - زندگیه خودپرستانه
بی خودی : همون بالاییارو اولش غیر بزاریم.....همین غیر خیلی سخته فهمش و واقعیتش

"جمله ناگوارشت از طلب گوارش است / ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت".....این بیت منو یاده خاطره ای انداخت:
توو تیمه فوتباله دبیرستانمون بودم (اوله دبیرستان).....همیشه میترسیدم توپ ب عینکم بخوره و توو صورتم خورد شه....پستم دفاع بود و در گیر زیاد میشدم با محاجمایه حریف......خیلی مراعات میکردم....تا اینکه یروز ک مسابقه تموم شده بود و ما داشتیم میرفتیم از زمین بیرون یکی از بچه ها ب علامته خوشحالی اومد توپو شوت کنه توو هوا......ولی توپش کمونه کرد و محکم خورد پسه کلم.....تا 5 دیقه گوشم زنگ میزد و سرم میلرزید.....بعدش ک ب خودم اومدم فهمیدم هرچقدرم ک مراقب باشی نمیشه جولویه یسری اتفاقو گرفت.....تصمیم گرفتم از بعده اون روز حس کنم عینک ندارم......با عینک شیرجه میزدمو هد میزدم......با کله توو شوته بازیکنا میرفتم و جالب این بود ک هیچ اتفاقی برام نیفتاد تا آخره سال!.....و من ب قدری قوی شده بودم ک میتونستم از بینه 5 تا مهاجم هم توپو بگیرم.....از این تجربه توو زندگیمم استفاده کردم ک خیلی وقتا نتیجه داد ولی گاهی هم شکست خوردم.....ب نظرم اینکه چجوری یه کارو انجام بدیم خیلی مهمه

"عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی! / تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت"......اینم بیته خیلی جالبی بود

اما جاهایی ک هنوز نفهمیدم :
"آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت / وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت؟" ......پارادوکسه عجیبی داره این بیت!
"جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست / طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت"....خیلی عجیبه این بیت....طالبه بیقرار شو

سپاس ازت {e}

آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت /
وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت

این بیت که اولین بیتش هم هست. به نظر من یه تضاد کامل با باقی بیت ها داره.. راستش چیزی که توی ذهن منه یکم کنار اومدن باهاش سخته :دی
میگه وقتی درگیر خودتی، همون لحظه است که دیگری می تونه باعث دور شدن از خودت بشه / پس شبیه خاره واسه وقتایی که باخودتی /
هر چند توی مصرع دوم ارزشی واسه یار دونسته نشده و انگار زمان های بی خود بودن و کنار یار بودن مثل برق بگذره و چیزی هم واقعن نصیب نشده باشه
اما مولانا توی باقی بیت ها میاد میگه چطور بی خود بودن می تونه یار رو حتی با باده سراغت بیاره..
اما ان نفسی که بی خودی یار به چه کار میاد ارین؟؟

با این حال بازم توی بیت اخر مثه همیشه شمس رو ستایش می کنه

اینا برداشتای منه .. اینکه بخوای به درست ترین برداشت از شعر هم برسی ارین، نمیدونم چقدر شدنیه!
میشه اون تفسیر دینانی رو هم به من نشون بدی؟

aryan_
ارسال پاسخ

sharloot :
فقط می تونم بگم کنار اومدن باهاش سخته
مثل دنبال چیزی نرفتن ولی اتفاق افتادنش میمونه
نمیشه اراده کرد و بی خود هم بود حتی !
چون یکیشون در لحظه هست

"فقط می تونم بگم کنار اومدن باهاش سخته"....کنار اومدن با چی سخته؟
"مثل دنبال چیزی نرفتن ولی اتفاق افتادنش میمونه".....این جمله منو یاده کلمه ی شانس میندازه. ولی من اینو اونقدارهم از جنسه شانس نمیدونم....یجورایی تلاشه درستم لازمداره
"نمیشه اراده کرد و بی خود هم بود حتی !".....حس میکنم بشه!....هنوز ک موفقیتی بدست نیاوردم توو این زمینه

یه تفسیر از دینانی خوندم ک اینارو برداشت کردم ازش:
باخودی : زندگیه خودمدارانه - رندگیه خودخاهانه - زندگیه خودپرستانه
بی خودی : همون بالاییارو اولش غیر بزاریم.....همین غیر خیلی سخته فهمش و واقعیتش

"جمله ناگوارشت از طلب گوارش است / ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت".....این بیت منو یاده خاطره ای انداخت:
توو تیمه فوتباله دبیرستانمون بودم (اوله دبیرستان).....همیشه میترسیدم توپ ب عینکم بخوره و توو صورتم خورد شه....پستم دفاع بود و در گیر زیاد میشدم با محاجمایه حریف......خیلی مراعات میکردم....تا اینکه یروز ک مسابقه تموم شده بود و ما داشتیم میرفتیم از زمین بیرون یکی از بچه ها ب علامته خوشحالی اومد توپو شوت کنه توو هوا......ولی توپش کمونه کرد و محکم خورد پسه کلم.....تا 5 دیقه گوشم زنگ میزد و سرم میلرزید.....بعدش ک ب خودم اومدم فهمیدم هرچقدرم ک مراقب باشی نمیشه جولویه یسری اتفاقو گرفت.....تصمیم گرفتم از بعده اون روز حس کنم عینک ندارم......با عینک شیرجه میزدمو هد میزدم......با کله توو شوته بازیکنا میرفتم و جالب این بود ک هیچ اتفاقی برام نیفتاد تا آخره سال!.....و من ب قدری قوی شده بودم ک میتونستم از بینه 5 تا مهاجم هم توپو بگیرم.....از این تجربه توو زندگیمم استفاده کردم ک خیلی وقتا نتیجه داد ولی گاهی هم شکست خوردم.....ب نظرم اینکه چجوری یه کارو انجام بدیم خیلی مهمه

"عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی! / تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت"......اینم بیته خیلی جالبی بود

اما جاهایی ک هنوز نفهمیدم :
"آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت / وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت؟" ......پارادوکسه عجیبی داره این بیت!
"جمله بی‌قراریت از طلب قرار تست / طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت"....خیلی عجیبه این بیت....طالبه بیقرار شو

سپاس ازت

sharloot
ارسال پاسخ

aryan_ :
یسری جاهاش برام گنگه
ولی عالیه
یه مدته مولانا فکرمو میبره
آهنگ دلهره آوره و ب اسمش ک آرامشبخشه نمیاد
حسه آهنگ حسیه ک من الان از درک نکردنه مفهومه غزل دارم {e}

فقط می تونم بگم کنار اومدن باهاش سخته
مثل دنبال چیزی نرفتن ولی اتفاق افتادنش میمونه
نمیشه اراده کرد و بی خود هم بود حتی !
چون یکیشون در لحظه هست

sharloot
ارسال پاسخ

Fereshte
Marya
Aryan

Tnx

aryan_
ارسال پاسخ

یسری جاهاش برام گنگه
ولی عالیه
یه مدته مولانا فکرمو میبره
آهنگ دلهره آوره و ب اسمش ک آرامشبخشه نمیاد
حسه آهنگ حسیه ک من الان از درک نکردنه مفهومه غزل دارم

marya1370
ارسال پاسخ
Fereshteh
ارسال پاسخ

جونم ^_^
عالی