دیوار کاربران


babk
babk
۱۳۹۳/۰۳/۰۲

از خردمندی پرسیدند:
چگونه توانستی زندگی خود را بر پاکی بنا کنی؟
چرا این قدر آرامی؟
چه چیزی سبب می‌شود که هیچ‌گاه خسته نشوی؟
چگونه است که دچار وسوسه نمی‌شوی؟

گفت:
بعد از سال‌ها مطالعه و تجربه، زندگی خود را بر پنج اصل بنا کردم:
- دانستم رزق مرا دیگری نمی‌خورد پس آرام شدم.
- دانستم كه خدا مرا می‌بیند پس حیا كردم.
- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی‌دهد پس تلاش كردم.
- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم.
- دانستم که نه نیکی و نه بدی گم نمی‌شوند. هر نیکی و بدی سرانجام به سوی صاحب او بازخواهد گشت.
پس بر خوبی افزودم و از بدی دوری گزیدم. و هر روز این 5 اصل را به خودم یادآوری می‌کنم.

babk
babk
۱۳۹۳/۰۳/۰۲

شیـر و رفقـاش نشسته بودن و خوش میگذروندن.....
بین صحبت شیره نگاهی به ساعتش میندازه و میگه: "آُه! اُه! ساعت 11 شده! باید برم! خانم خونه منتظره!"
گاوه پوزخندی میزنه و میگه: "زن ذلیلو نیگا ! ادعاتم میشه سلطان جنگلی!"
شیر لبخند تلخی میزنه و میگه: "توی خونه یه شیـــر منتظرمه ! نه یـه گاوی مثـل تــو !!!!"

babk
babk
۱۳۹۳/۰۳/۰۱

با عجب آدمای اینجا گیر می آئیم.
امروز برای اولین بار یکی مجبورم کرد بهش فحش بدم و ناسزا بگم!!!

آدم اینقدر هم پست فطرتت میشه که واسه نیازمندیهای جنسی اش حتی به پست ترین مرحله طبقه انسانیت هم سقوط کنه؟؟؟؟؟؟
خدایا منو ازین گونه آدما دور نگهدار!

babk
babk
۱۳۹۳/۰۳/۰۱

تا آخر بخون ... : (

ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻣﺶ ﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻮﺩ

ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﮔﻞ ﮔﻠﯽ ﺗﻨﺶ ﺑﻮد

ﺑﺎﻣﻮﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺧﺮﻣﺎﯾﯽ

ﺍﻭﻣﺪ ﻃﺮﻓﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ؟! ﻣﯿﺎﯼ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ ؟! ﺑﯿﺎ ﺩﯾﮕﻪ…

ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﻧﺎﺯﺵ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯿﺒﺎﺭﯾﺪ

ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻢ ﻟﺮﺯﯾﺪ

ﻫﻤﻮﻥ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺷﺪﻡ

۳ﺳﺎﻝ ﺍﺯﺵ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﻮﺩﻡ

ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﮐﻠﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﯾﻢ !

آﺧﺮﺵ ﮔﻘﺖ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ

ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ…

ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯿﺒﺮﺩﻣﺶ

ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﺪﻡ

ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ !

ﺩﺍﻏﻮﻥ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻨﻮ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﻪ

ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ…

ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯿﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍﻫﯿﺶ ﮐﺮﺩﻡ

ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﺮﻭﺳﺶ ﺷﺪ !

ﻣﻦ ﺭﺍﻧﻨﺪﺷﻮﻥ ﺷﺪﻡ

ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺷﮑﺎﺷﻮ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ

ﺑﺎ ﭼﺸﺎﯼ ﮔﺮﯾﻮﻥ ﺑﺎﺯﻡ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ

ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ…

ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ…

ﮐﻪ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺖ

ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺯﯾﺮ ﺗﺎﺑﻮﺗﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ

ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺯﻡ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺗﻮﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ !

ﺭﻓﺖ… ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺖ

ﻭ ﺣﺘﯽ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ

آﺧﻪ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ

آﺧﻪ ﻻﻣﺼﺐ ! ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ !

ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﻭﺍﺳﺖ !

ﭼﺸﺎﺕ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎﻣﻪ…

ﯾﻪ ﺷﺐ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺩﻓﺘﺮ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺸﻮ آﻭﺭﺩ ﺩﻡ خونمون

و ﭼﺸﺎﺵ ﭘﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ

ﺩﻓﺘﺮ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ

ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﻧﺪﻣﺶ ﻣﺮﺩﻡ ! ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺷﺪﻡ ! ﻧﺎﺑﻮﺩ…

ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ! ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ

ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺑﻮﺩﻡ

ﺍﻣﺎ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ !

ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ…

ﺍﻣﯿﺪ ﻭﺍﺭﻡ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯﺗﻮ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺨﻮﻧﯽ !

ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ﺑﻬﻢ فحش ﻧﺪﯾﺎ ! ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ

ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ ﻫﻤﻪ آﺭﺯﻭﻡ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ

ﺩﺍﺩﺍﺷﯽ…
_______________________________
حالم گرفته شد به خدا...

kayvan67
kayvan67
۱۳۹۳/۰۲/۳۱

دوستم زنگ زده خونمون مادر بزرگم گوشی رو برداشته

در حالیکه گوشی دم دهنشه از من میپرسه بگم هستی یا نیستی؟!!!

من

مادربزرگمم همچنان منتظر جواب من!

kayvan67
kayvan67
۱۳۹۳/۰۲/۳۱

هروقت حوصله ندارم این همه صفحه رو ببندم و کامپیوترو خاموش کنم

کلید سه راهـی رو از پایین با پام فشار میدم و خطاب به کامپیوتر میگم:

فکر کن برق رفت!!!

والا!!! چه کاریه یه ساعت طولش میدین؟؟؟

babk
babk
۱۳۹۳/۰۲/۳۱

مواظب خودت باش . يک خواهش : هيچ وقت عوض نشو . يک آرزو : فراموشم نکن . يک دروغ : دوست ندارم . يک حقيقت : دلم برات تنگ شده ، و يک رؤيا : تو رو تا ابد داشتن

babk
babk
۱۳۹۳/۰۲/۳۱

روزها در كوچه باغي نگاهت قدم مي زدم اما دريغا كه لحظه اي مرا درك نكردي. چشمان هميشه گريانم را مسخره مي كردي و از پشت به من نيشخند ميزدي هميشه در برابر جنگل وحشي نگاهت خزان بودم...خار بودم و از شرم آب بودم و باز از حرارت عشقم به تو بخار ميشدم و به آسمان ميرفتم...آنقدر بالا ميرفتم تا به خدا برسم چون او بهترين بود براي گوش دادن به درد و دلهاي من...حال اون روزها گذشته و هروقت كه بدان فكر ميكنم موجودي از پشت پنجرهي خاطراتم با تمام وجود فرياد ميزند كه هيچگاه فراموشت نميکنم

babk
babk
۱۳۹۳/۰۲/۳۱

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه

Amir_ehsan
Amir_ehsan
۱۳۹۳/۰۲/۳۰