دیوار کاربران


ƤƛƦӇƛM
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۳/۰۱/۱۶

من گریه را
چشم بسته از برم
تو به من لبخند را
با چشم باز بیاموز…!
+5

Amir_ehsan
Amir_ehsan
۱۳۹۳/۰۱/۱۵

همیشه راست بگو ولی هر راستی رو نگو...

dada1animal
dada1animal
۱۳۹۳/۰۱/۱۵

به سلامتی اونایی که قلبشون یه خرابه اختصاصی برای یه نفره

نه یه هتل 5 ستاره برای هر رهگذر

babk
babk
۱۳۹۳/۰۱/۱۴

عشق فراموش کردن نيست بلکه بخشيدن است.

عشق گوش کردن نيست بلکه درك كردن است.

عشق ديدن نيست بلکه احساس کردن است.

عشق جا زدن و کنار کشيدن نيست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است.

babk
babk
۱۳۹۳/۰۱/۱۴

روزگاريست همه عرض بدن مي خواهند#

همه از دوست فقط چشم و دهن مي خواهند#

ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند#

گرگ هايي كه لباس پدري مي پوشند#

آنچه ديدند به مقياس نظر مي سنجند#

عشق ها را همه با دور كمر مي سنجند#

خوب طبيعيست كه يكروزه به پايان برسد#

عشق هايي كه سر پيچ خيابان برسد#

babk
babk
۱۳۹۳/۰۱/۱۴

دوستي رو از زنبور ياد نگرفتم كه وقتي از گلي

جدا ميشه ميره سراغ گل ديگه.....

بلكه دوستي رو از ماهي ياد گرفتم

كه وقتي از آب جدا ميشه مي ميره

babk
babk
۱۳۹۳/۰۱/۱۴

عشق که تعریف آن برای ما این قدر سخت است، تنها تجربه بشری است که واقعا ماندگار و حقیقی است.

عشق نیروی مخالف ترس است، اساس هر رابطه است، قلب خلاقیت است، و قدرت قدرت هاست.

عشق پیچیده ترین موضوع بین انسان هاست، منبع خوشبختی است، انرژی است که ما را به هم متصل می سازد و درون ما خانه می کند...

در نهایت عشق چیزی است که ما را به راستی میتوانیم هدیه کنیم.

در دنیای مبهم، رویایی و پوچی؛ عشق منیع حقیقت است.

بنابراین در مورد عشق خود نسبت به یکدیگر خسیس نباشیم و سال جدید را با عشق شروع کنیم....

farzadmehrab
farzadmehrab
۱۳۹۳/۰۱/۱۴

از سبکِ سوالایی که دخترا تو گوگل تایپ می‌کنن می‌شه فهمید که

دنبالِ جواب نیستن ، میخوان گوگل باهاشون همدردی کنه

مثلا اگه تایپ می‌کنن :

"من هارد دیسکِ اکسترنالم و که وصل می‌کنم به لپ‌تاپ قرمزم

اون چراغ سبزش دیگه روشن نمی‌شه! "

و توقع دارن گوگل جواب بده :

"الهی بمیرم،چرا خو؟!! "

+5

Ahmad1990
Ahmad1990
۱۳۹۳/۰۱/۱۴

یکی از بچه ها ازم پرسید به قیافه ام میخوره چند سالم باشه ؟
گفتم : 27 سال
ناراحت شد گفت : 22 سالشه .
گفتم : 5 سال دیگه به حرفم میرسی ، ببین کی گفتم !

MehradMaffi
MehradMaffi
۱۳۹۳/۰۱/۱۴

♥ معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا ..... ! ♥
♥ دخترک خودش را جمع و جور کرد..! ♥
♥ سرش را پایین انداخت..! ♥
♥ با ترس خود را به معلم رسوند و با صدای لرزان گفت : بله ...؟ ♥
♥ معلم که از عصبانیت قرمز شده بود ...! ♥
♥ به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ ♥
♥ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم ) ♥
♥ دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت : ♥
♥ خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...! ♥
♥ اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...! ♥
♥ اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه...! ♥
♥ اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند..! ♥
♥ برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...! ♥
♥ اونوقت قول می دم مشقامو تمیز بنویسم ...! ♥
♥ معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا... و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد ...! ♥
♥♥♥
♥ هیچی ندارم بگم ... به اشتراک بزاریدش لطفا ...! ♥