دیوار کاربران
yozpalang
۱۳۹۳/۰۱/۳۱
زن ، روشن ترین افق پیروزی ، پرشکوه ترین اوج موفقیت است |
|
dante1
۱۳۹۳/۰۱/۳۱
دوست عزیزم |
|
dante1
۱۳۹۳/۰۱/۳۰
ترسم که تو هم یار وفادار نباشی |
|
milad1370
۱۳۹۳/۰۱/۲۶
شعری از (تی.اس.الیوت – ترجمه از خودم) |
|
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۱/۲۶
زندگی رسم خوشایندی است . زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ, پرشی دارد اندازه ی عشق. زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود. زندگی جذبه ی دستی است که می چیند. |
|
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۱/۲۶
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت“جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق” من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من استمن به تو خندیدم تا که با خنده پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را…. و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت |
|
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۱/۲۶
تنها نسشته ام چای مینوشم و بغض میکنم این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی و من حتی آرزوی یکی هم نبودم چقدر سخته ادم نه بتونه تنهایی رو تحمل کنه نه بتونه کسیرو واسه تنهاییش تو دلش بنشونه |
|
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۱/۲۶
راز این داغ نه در سجدهی طولانی ماست |
|
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۱/۲۶
کسی به فکر گل ها نیست کسی به فکر ماهی ها نیست کسی نمی خواهدباور کند که با غچه دارد می میرد که قلب با غچه در زیر آفتاب ورم کرده که ذهن با غچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود وحس باغچه انگارچیزی مجردست که در انزوای با غچه پوسیده ست حیاط خانه ما در انتظار بارش ناشناس خمیازه می کشد کاش از شاخه سر سبز حیات گل اندوه مرا می چیدی کاش در شعر من ای مایه عمر شعله راز مرا می دیدی |
|
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۱/۲۶
رصت آیینه ها در پشت در مانده است روشنی را می شود در خانه مهمان کرد می شود در عصر آهن آشناتر شد سایبان از بید مجنون٬ روشنی از عشق می شود جشنی فراهم کرد می شود در معنی یک گل شناور شد مهربانی را بیاموزیم موسم نیلوفران در پشت در مانده است موسم نیلوفران٬یعنی که باران هست یعنی یک نفر آبی است موسم نیلوفران یعنی یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی می شود برخاست در باران دست در دست نجیب مهربانی می شود در کوچه های شهر جاری شد می شود با فرصت آیینه ها آمیخت با نگاهی با نفس های نگاهی می شود سرشار از رازی بهاری شد.... |