دیوار کاربران


nami123
nami123
۱۳۹۳/۰۴/۲۰

فَــکِــه ..

حَــق میدَهَــم بِه آنــها که تــو را "قتلــــگاه "میخوانَند
حَــق دارَنــد ..
چه کَـــم داری از کَربَـــلا .. ؟
رمـــل .. آفتاب سوزان .. عَطِــــش .. شــــهادت ..

nami123
nami123
۱۳۹۳/۰۴/۲۰

مــــــــادر جان...
میشود خودمانی یک چیزی بگویم....؟
میشود نام مرا هم برای سربازی یوسفت بنویسی...؟

nami123
nami123
۱۳۹۳/۰۴/۲۰

ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ...

ﭼﻪ ﺭﻭﺯ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ...

ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺩﻟﻢ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻬﺪﯼ(عج) ﻣﯽﮐﻨﺪ

ﻣﻮﻻﯼ ﻣﻦ ﺩﻋﺎﯼ ﮐﻤﯿﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﯿﺎﺑﺖ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ...

ﺩﻋﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﻨﺘﻈﺮﺍﻧﺖ ﺑﻤﺎﻧﻢ ...

ﺩﻋﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﻡ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ ..

ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ...

ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺎﻡ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﺮﺩ ..

ﻭ ﻓﻘﻂ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ

ﻣﻬﺪﯼ جان

ﺩﻋﺎ ﮐﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ

speedhamid
speedhamid
۱۳۹۳/۰۴/۱۸

ممکنه منتظر مهمان عزیزی بود ولی مهیای پذیرش او نبود ؟!
البته که غیر ممکنه !
افسوس که ما ” غیر ممکن ” رو ممکن ساختیم و ” ممکن ” رو غیر ممکن …
در وبلاگی چه زیبا نوشته شده بود که :
” امام زمان آمدنی نیست ، بلکه آوردنی است. ”
و این جمعه هم گذشت …
+5
29

shabi
shabi
۱۳۹۳/۰۴/۱۷

خوبه بعضي وقتا ميخواييم يه غلطي بكنيم
بعد از اين كه يه نگاه به چب راست انداختيم
يه نگاهم به بالا سر مون بندازيم.........

mehdi2191
mehdi2191
۱۳۹۳/۰۳/۲۲

یــــه نفر حال دلش خوب نیستـــــ مے شوב بــراے בلــــ♥ـــش امــטּ یجیب بــפֿـوانے ؟

mehdi2191
mehdi2191
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

منتظر حضور گرمتون هستم
http://www.hamkhone.ir/member/21345/blog/view/123085/

mehdi2191
mehdi2191
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

هیچ وقت گریه مادر رو را در نیاورید خداوند تک تک اشک های او را میشمارد . . .

๓คh๓໐໐໓
๓คh๓໐໐໓
۱۳۹۳/۰۳/۱۶

دو نفر میرن شبونه یک دیوار رو خراب کنند.
اولی میگه: تو چراغ رو بگیر من پتک میزنم.
اولی یک پتک که میزده یک آجر می افتاده.
نفر دوم میگه: حالا بیا تو چراغ رو بگیر تا من پتک بزنم.
... اولیه میره چراغ بگیره و دومی با یک ضربه تمام دیوارو میریزه پایین!
اولی میگه: جون من حال کردی.... اینطوری چراغ میگیرنا!

mehdi2191
mehdi2191
۱۳۹۳/۰۳/۱۶

بزرگتر که ميشوي غصه هايت بيشتر از خودت قد ميکشند لبخندهايت را درآلبوم کودکي ات جاميگذاري و ناخواسته وارد دنياي لبخندهاي مصنوعي ميشوي شايد بزرگ شدن آن اتفاقي نبود که انتظارش را ميکشيدم….

و چه زیبا گفت:
دلبسته به سکه های قلک بودیم
دنبال بهانه های کوچک بودیم
رویای بزرگتر شدن خوب نبود
ای کاش تمام عمر کودک بودیم