دیوار کاربران


djalisusma
djalisusma
۱۳۹۳/۰۱/۰۹

کاش می شد ...

تمام داستان های دنیا را

از دهان تو بشنوم !

تمام عاشقانه های دنیا را

تو برایم تکرار کنی !

اصلا هر چه تو بگویی زیباست !

می دانی

کاش می توانستم

با تمام وجود

صدایت را در آغوش بگیرم

djalisusma
djalisusma
۱۳۹۳/۰۱/۰۹

از بدو دنیا آمدنم
گدا بودم
و ملتمس به یک خیره
به یک خیره
که بودنم را اثبات کند
من کيستم
که اینگونه افسرده
در جاده ای پر از خار و سنگ
در انتظار اتوبوس احساسات نشسته ام
من کيستم
که دقدقه ام شده
خیره به لبهای اجتماع
که بگویند
احسنت احسنت
عجب نابغه ای هستی
تو چه انسان موفقی هستی
من کيستم
شاید کسی نمی داند
جز درِ منزلمان
که هر روز به من می گوید
سلام
کجا میروی؟
کجا میروی؟
و من فقط در عبورم
از این چهار چوب زندگی ...

djalisusma
djalisusma
۱۳۹۳/۰۱/۰۹

میروم با دل شکسته با بغضی که اشکت رو در میاره با یک بغل خاطره که هر کجا باشی به مردن نزدیک میشه ...باورم نمیشه ... اما خدا رو شکر بازم که اون که باید عاشقت میشه

djalisusma
djalisusma
۱۳۹۳/۰۱/۰۹

باور کنید دیدم و کوتاه آمدم

پای پیاده آخر این راه آمدم

باور کنید گرچه لبم خنده میزند

آزرده خاطر از سر اکراه آمدم

باور کنید با دو سه تا اشک لعنتی

من سینه خیز از وسط آه آمدم

باور کنید حرف زنی در میانه نیست

در آرزوی پر زدن از چاه آمدم

باور کنید، یا نکنید من به این جهان

با پای لنگ و چهره جانکاه آمدم

djalisusma
djalisusma
۱۳۹۳/۰۱/۰۹

” مـــَـــردها ” در عین پیچــیدگی
در عـــاشقی روش ساده ای دارند !
” تــو را بخواهند برایت می جنگند ”
“تــو را نخواهند با تــو می جــنگند ”

djalisusma
djalisusma
۱۳۹۳/۰۱/۰۹

ستایش دختری است محجوب بدون شناخت در مورد مردان . . .اما عاشق میشود . . . در زمانی که حتی فکرش را نمی کند . . . اما در لحظه مُعود همه چیز از خاطرش فراموش می شود. . .

داستان مرا به یاد آور زندگی عاشقانه یک دخترِ ساده و معمولیست، داستانی ساده و عاشقانه بدون رمز و راز مانند تمام عاشقانه ها پر است از تلخ و شیرین اما بدون معما

djalisusma
djalisusma
۱۳۹۳/۰۱/۰۹

بانگاهت زمن اى دوست غارت جان كن

خيز و يك جرئه مى ناب مرا مهمان كن

من نخوانم دگر اين نغمه ى آزادى را

شوخ شيرين تو مرادر دل خودزندان كن

گرچه بين من وتو پرچينی ست

خيزو با برق نگاهت زبنش ويران كن

من اگر خانه به دوشم وچنين سرگردان

در دلت يك دوسه روزى مرا مهمان كن

djalisusma
djalisusma
۱۳۹۳/۰۱/۰۹

به لب گر خنده می بینی به باطن هــمــــدم دردم

نه مأوایی ،نه معشوقی که من تنها ترین مـَــردم

غرورم انقلابی شد که ویران کرد احـــــــــساسم

سخن را گرم می گویم نــــــداند هیچکس ســردم

خدایا چاره ای ،راهی کـــــه راهم ،راه دل بـاشد

در این دنیای زوج امـــــا فقط من یک نفر فردم

غرورم با دلم دشـــمن،ولی یـــــک دَم نـــــدانستم

که در جنگ غرور و دل به دنبال چه مـی گردم

نه یاری ماند از کارم،نه یک تــَـن هــمدمی باشد

اگر امروز تنـــــهایم،خودم دیـــــــروز بـــد کردم

djalisusma
djalisusma
۱۳۹۳/۰۱/۰۹

آدمها آنقدر زود عوض می شوند …
آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی
و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است

سبحان صامئی

djalisusma
djalisusma
۱۳۹۳/۰۱/۰۹

آدمها آنقدر زود عوض می شوند …
آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی
و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است