بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    فرزند

  • تعداد نظرات : 6
  • ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۷/۱۰
  • نمايش ها : 896

بگفتا یکی مادری دل پریش

سخنها به فرزند ناباب خویش

که بنگر تو ای سرو والای من

شده چون کمان قد رعنای من

به پای تو بس خون دل خورده ام

به پروردمت گر چه پژمرده ام

در آغوش من سر بسی هشته ای

که اینگونه سرو روان گشته ای

خمیدم قد از محنت روزگار

مبادا که بینم تو را بی قرار

اگر خار بر پای تو می خلید

ز چشمان من خون دل می چکید

و گر یک دمی می شدی ناتوان

بلایت طلب می نمودم به جان

به هنگام خوابت نگهبان بدم

ز بی خوابیت بس پریشان شدم

به گهواره ات نغمه ها چون هزار

بخواندم بسی در دل شام تار

ز هر خنده ات غنچه های امید

به باغ دلم روز و شب می دمید

نهال امیدت به دل بود و بس

که در پیریم یار باشی و کس

چرا غافل از مهر مادر شدی

به جای نکویی تو کافر شدی

به تو شیره ی جان خود داده ام

برای امیدی تو را زاده ام

کنون دست من گیر ای بی وفا

که در خردیت من نکردم جفا

به پای تو عمرم نمودم تلف

ندانم چرا گشته ای نا خلف

اگر که نباشم ز دستت رضا

نبخشد تو را بی رضایم خدا

مکانت نباشد بهشت برین

چو مادر نگوید به تو آفرین

چو در حق مادر شوی حق شناس

بگویی ز پندت " بیاتی " سپاس

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


farahnaz
ارسال پاسخ

elmira75 :
مرسی

قربونت برم

elmira75
ارسال پاسخ

مرسی

farahnaz
ارسال پاسخ

shervin :
goooooooooooooooooooooooooood

تشکر

farahnaz
ارسال پاسخ

Fardin1995 :
سلامتی پدر و مادرا خوب

عالی

نه درد دستت............20

داداش گلم ممنونم که زحمت کشیدی

Fardin1995
ارسال پاسخ

سلامتی پدر و مادرا خوب

عالی

نه درد دستت............20

shervin
ارسال پاسخ

goooooooooooooooooooooooooood