بلاگ كاربران


  • داستاني واقعی، کوتاه و آموزنده

  •   در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اوليه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به يک اندازه دوست دارد و فرقى بين آنها قائل نيست. البته او دروغ مي گفت و چنين چيزى امکان نداشت. مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نيز …
  • این شبها یک اتفاق بسیار زیبا و بیاد ماندنی را شما هم تجربه کنید…

  • با سلام دوستای همخونه ایه عزیز بارش شهابی برساووشیهمه ساله در آغاز دهه دوم اَمرداد ماه اتفاق میفته  کانون‌بارش در صورت فلکی برساووش است شما میتونید این شبا با نگاه کردن به آسمون با چشم غیر مسلح چندین شهاب رو در آسمان ببینید شاید براتون سوال باشه که بارش شهابی چی هست در بعضی از روزهای سال  ممکن است دهها، صدها و حتی هزاران شهاب در هر ساعت در آسمان مشاهده شوند. در این صورت به این …
  • دو سیب...

  • دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت.
در این موقع مادرش وارد اطاق شد . . . چشمش به دو دست او افتاد.
 گفت، “یکی از سیباتو به من میدی؟”
 اندکی اندیشید. . . . سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. . . .
 لبخند روی لبان مادرش ماسید. . . .
 سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است . . .
 امّا، دخترک لحظه‌ای بعد یکی از سیب‌های گاز زده را ب…
  • مهم نیست...

  • من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم چاقم,لاغرم,قد بلندم,کوتاه قدم,سفیدم,سبزه امهمه به خودم مربوط استمهم بودن یا نبودن رو فراموش کنروزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه استزندگی کن به شیوه خودت با قوانین خودت با باورها و ایمان قلبی خودتمردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشندبرایشان فرقی نمی کند چگونه هستیهر جور که باشی حرفی برای گفتن دارندشاد باش و از زندگی لذت …
  • من یک دختر چادریم …

  • من یک دختر چادریم … شاد و پرنشاط ، سرزنده و پرکار قرآن و نهج البلاغه اگر میخوانم ، رمان و حافظ و بچه های بد شانس هم میخوانمعاشق پهلوانی های حضرت حیدر اگر هستم ، یک عالمه شعر از سهراب سپهری , شاملو و شاعر های معاصر و غیر معاصر هم حفظمپای سجاده ام گریه اگر میکنم ، خنده هایم بین دوستانم هم تماشایی است !من یک عالمه دوست و رفیق دارمتابستان ها اگر اردوی جهادی میرویم ، اردوهای تفریحی ام نیز هر هفت…
  • بن بست ها اما فقط زنها را می شناسد.....

  • هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیستو هیچ خیابانی …بن بست ها اما فقط زنها را می شناسد انگاردر سرزمین منسهم زنها از رودخانه ها تنها پل هایی است که پشت سر آدمها خراب شده اند... ... ...اینجا نام هیچ بیمارستانیمریم نیست....تخت های زایشگاهها اماپر از مریم های درد کشیده ای استکه هیچ یک ، مسیح راآبستن نیستند...... !!!!من میان زن هایی بزرگ شده ام که شوهر برایشان حکم برائت از گناه را دارد ...!!!نمی دانم …
  • تقديم به همه 3 يادآوري كوتاه....

  • سه یادآوری کوتاه: هر شب ما به رختخواب میرویم،‌ ما هیچ اطمینانی نداریم که فردا صبح زنده بر می خزیزیم، با این حال ساعت را برای فردا کوک می کنیم.« این یعنی اُمید» ـ کودکی یکساله ای را تصور کنید، زمانی که شما او را به هوا پرتاب می کنید، او می خندد، چرا که او می داند که شما او را خواهید گرفت.«این یعنی اعتماد» البته ديگه نه تا اين حد :D ـ روزی،‌ تمام روستایی ها تصمیم…