دیوار کاربران


behruz69
behruz69
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

همه عمر بر ندارم سراز این خمار مستی؛ که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی؛ تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد؛ دگران روند و آیند و تو.... همچنان که هستی؛ دل دردمند ما را، که اسیر توست یارا؛ .به وصال مرهمی نه، چو به انتظار خستی اللهم عجل لولیک الفرج

Toska
Toska
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

چه کسی حرف مرا می فهمد؟
چه کسی درد مرا می داند؟
در پس پرده ی اشک چشمم
چه کسی راز مرا می خواند؟
چه کسی واژه ی تنهایی را
در دل غم زده ام می بیند؟
با سر انگشت محبت چه کسی
قطره ی اشک مرا می چیند
سال ها غیر خداوند بزرگ
هیچ کس از غمم آگاه نبود
توشه ی زندگیم در همه عمر
جز غم و غصه ی جان کاه نبود
مرگ یک روز و یا یک شب سرد
چشم غمگین مرا می بندد
شاید آنجا پس از این رنج و عذاب
سردی گور به رویم خندد

*****************************************

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
از دور می گوید :
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا ، همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روز های پیش قدری بیشتر
این روز ها را دوست دارم

گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم

این روز ها گاهی
از روز و ماه و سال ، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم
حتی اگر می شد بگویم
این روز ها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم

از جمله دیشب هم
دیگر تر از شب های بی رحمانه دیگر بود :
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جوراب هایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفش هایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه ها را
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه هایم
بوی غریب . مبهمی می داد
انگار
از لا به لای کاغذ تا خورده ی نامه
بوی تمام یاس های آسمانی
احساس می شد
دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان بالا رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم را
از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی !
یک لقمه از حجم سفید ابر های ترد
یک پاره از مهتاب خوردم

دیشب پس از۲۸ سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سالهای پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم

دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست

این روزها دیگر
تعداد مو های سفیدم را نمی دانم
گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک
یک روز کامل جشن می گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می کند
اما
غیر از همین حسها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است

+++++5+++++


AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

خانه دوست كجاست ؟

در فلق بود كه پرسيد سوار

آسمان مكثي كرد

رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت

به تاريكي شن ها بخشيد

و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت

نرسيده به درخت

كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق

به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است

مي روي تا ته ِ آن كوچه

كه از پشت ِ بلوغ سر به در مي آرد

پس به سمت گل ِ تنهايي مي پيچي

دو قدم مانده به گل

پاي فواره ی جاويد ِ اساطير زمين مي ماني

و تو را ترسي شفاف فرا مي گيرد

در صميميت سيال فضا

خش خشي مي شنوي

كودكي مي بيني

رفته از كاج بلندي بالا

جوجه بردارد از لانه نور

و از او مي پرسي

خانه دوست كجاست؟

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

به سراغ من اگر مي آييد

پشت هيچستانم

پشت هيچستان جايي است

پشت هيچستان رگ هاي هوا پر ِ قاصدهايي است

كه خبر مي آرند

از گل وا شده دورترين بوته خاك

روي شنها هم

نقشهاي سم اسبان سواران ظريفي است

كه صبح به سر تپه معراج شقايق رفتند

پشت هيچستان چتر خواهش باز است

تا نسيم عطشي در بن برگي بدَوَد

زنگ باران به صدا مي آيد

آدم اينجا تنهاست

و در اين تنهايي

سايه ناروني تا ابديت جاري است

به سراغ من اگرمي آييد

نرم و آهسته بياييد مبادا كه ترک بردارد

چيني ِ نازک ِ تنهايي من

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۲/۱۵

پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند
عرق شرم ... بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد

behruz69
behruz69
۱۳۹۳/۰۲/۱۴

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت
که ناآگاهانه به زنی تنه زد ..
زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد ..
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد
تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد
و در پایان گفت :
مادمازل من لئون تولستوی هستم ..
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذر خواهی کرد و گفت :
چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟!
تولستوی در جواب گفت:
شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید!!

behruz69
behruz69
۱۳۹۳/۰۲/۱۴

یك مهندس رفت كلانترى تا براى همسر گم شده اش فرم پر كنه !
مهندس : زنم رفته خرید ولى هنوز برنگشته خونه !
پلیس : قدش چقدره ؟
مهندس : تا حالا دقت نكردم !
پلیس : لاغره ؟ چاقه ؟
مهندس : یك كم شاید لاغر یا چاق !؟
پلیس : رنگ چشمهاش ؟
مهندس : دقیقاً نمی دونم !؟
پلیس : رنگ موهاش ؟
مهندس : والا هى رنگ می كنه !!
پلیس : چى پوشیده بود ؟
مهندس : پیراهن !؟ …یا مانتو !؟ … نمی دونم !!
پلیس : با ماشین رفته بود ؟
مهندس : بله
پلیس : اسم ، رنگ و شماره ماشین ؟
مهندس : یك AUDI مشكى A8 . با موتور V6, حجم 3000 سوپرشارژ
با333 اسب بخار قدرت و دور موتور و تیپ ترونیك هشت سرعته اتوماتیك
با قابلیت تبدیل به مد دستى و تمام چراغهاش فول LED با دیود هاى
تنظیم نور براى تمام فانكشنهاش و……یك خراش خیلى كوچولو هم روى
در جلویى سمت شاگرد…(مهندس به اینجا كه رسید زد زیر گریه !!…)
پلیس متاثر!!)…: گریه نكنید !
ما ماشینتون رو براتون پیدا می كنیم !!!

Toska
Toska
۱۳۹۳/۰۲/۱۴

یادت ای دوست بخیر!
دل من میخواهد
که بدانی بی تو
دلم اندازه دنیا تنگ است
جای من یک دل سیر
چشم در آینه انداز و بگو:
بهترینم ای دوست!
یادگار دیروز
دل من سیر برایت تنگ است

*************************************

دل من دير زمانی است كه می پندارد :

« دوستی » نيز گلی است ؛

مثل نيلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظريفی دارد .

بی گمان سنگدل است آنكه روا می دارد

جان اين ساقه نازك را

- دانسته-

بيازارد !



در زمينی كه ضمير من و توست ،

از نخستين ديدار ،

هر سخن ، هر رفتار ،

دانه هايی است كه می افشانيم .

برگ و باری است كه می رويانيم

آب و خورشيد و نسيمش « مهر » است



گر بدانگونه كه بايست به بار آيد ،

زندگی را به دل‌انگيزترين چهره بيارايد .

آنچنان با تو در آميزد اين روح لطيف ،

كه تمنای وجودت همه او باشد و بس .

بی‌نيازت سازد ، از همه چيز و همه كس .



زندگی ، گرمی دل های به هم پيوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .



در ضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز ،

عطر جان‌پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزيده است هنوز

دانه ها را بايد از نو كاشت .

آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان

خرج می بايد كرد .

رنج می بايد برد .

دوست می بايد داشت !



با نگاهی كه در آن شوق برآرد فرياد

با سلامی كه در آن نور ببارد لبخند

دست يكديگر را

بفشاريم به مهر

جام دل هامان را

مالامال از ياری ، غمخواری

بسپاريم به هم



بسراييم به آواز بلند :

- شادی روی تو !

ای ديده به ديدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

عطر افشان

گلباران باد .

+++++5+++++


mona_rt
mona_rt
۱۳۹۳/۰۲/۱۳

شخصیت منو با برخوردم اشتباه نگیر.

شخصیت من چیزیه که من هستم،

اما برخورد من بستگی داره به اینکه تو کی باشی

zeynab100
zeynab100
۱۳۹۳/۰۲/۱۲

ی شیعه مخور غم که صاحب داری
آیینه ی مظهر العجایب داری
یادت نرود دعاکنی مهدی را
امشب که تو لیله الرغائب داری
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس د عا