بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
پیرمرد وفادار
- تعداد نظرات : 2
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۳/۱۸
- نمايش ها : 320
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد...در راه با یک ماشین تصادف کرد و اسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین در مانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند.سپس به او گفتند: ((باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت اسیب ندیده)) پیرمرد غمگین شد،گفت عجله دارد و نیازی به عکس برداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.پیرمرد گفت:همسرم در خانه سالمندان است.هر روز صبح به انجا می روم و صبحانه را با او می خورم.نمی خواهم دیر شود!پرستاری به او گفت:خودمان به او خبر می دهیم.پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متاسفم،او الزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا نمی شناسد!! پرستار با حیرت گفت:وقتی نمیداند شما چه کسی هستید،چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته،به ارامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است
ممنونم که خوشت اومده
دوست خوبم
الهی بمیرم.. چقد این مرد وفادارو مهربون بوده..
خیلی قشنگ بود.. واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم..
ممنون آرین جان..خیلی عالی بود..