دیوار کاربران


rosva
rosva
۱۳۹۳/۰۱/۳۰

کنار مسجدی ایستاده ام
مست ها یکی یکی
مرا در آغوش می گیرند
و تسلیت می گویند
دختران خیابانی
لاک سیاه زده اند
و دسته گل سیاه آورده اند
چقدر زود خوبی ها را چال کردند
چه زود به گوش همه رسید
ایمانم مرده است
به گریه های همه شک دارم
نمی دانم
دستانم بلرزد بهتر است
یا
چشمهایم قرمز شود

توهمى ديگر...

kamran_123456789
kamran_123456789
۱۳۹۳/۰۱/۲۹

کـــُودک یک ساله ای را وقتی به هوا پرتاب می کنید می خندد زیرا می داند شما او را خواهید گـــرفت "این یعنی اعتماد"
.
kamran_123456789

kamran_123456789
kamran_123456789
۱۳۹۳/۰۱/۲۷

هــی هــی هــی ...!

وايـســا

کجـا داری ميـری؟

اونـجـا قـلب ِ مـردمـه

بـرگـرد تـو لاک ِ خـودت ...!

kamran_123456789
kamran_123456789
۱۳۹۳/۰۱/۲۷

.♥. مخاطب خواص.♥.
.

.
خوشحال میشـــَم سر بزنید
.
.
http://www.hamkhone.ir/member/790/blog/view/105231/

morteza123
morteza123
۱۳۹۳/۰۱/۲۶

نه از کفر و نه از ایمان / نه از آتش نه از حرمان

نه از فردا نه از مردن / نه از پیمانه مِی خوردن

خدا را می شناسم از شما بهتر / شما را از خدا بهتر

خدا از هرچه پنداری جدا باشد...

خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد...

نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد...

که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ای وحشت نما باشد...

هراس از وی ندارم من / هراسی را از این اندیشه ها در وی نیابم من

خدایا بیم از آن دارم مبادا رهگذاری را بیازارم

نه جنگی با کسی دارم نه کس با من...

بگو موسی بگو موسی پریشان تر تویی یا من؟!...

نه از افسانه می ترسم / نه از شیطان...

نه از کفر و نه از ایمان...

نه از دوزخ نه از هرمان...

نه از فردا نه از مردن / نه از پیمانه مِی خوردن

خدا را می شناسم از شما بهتر / شما را از خدا بهتر...

Mohammadhadiyeganeh
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۱/۲۳

تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت“جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق” من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من استمن به تو خندیدم تا که با خنده پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را…. و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت.

Mohammadhadiyeganeh
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۱/۲۳

تنها نسشته ام چای مینوشم و بغض میکنم این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی و من حتی آرزوی یکی هم نبودم چقدر سخته ادم نه بتونه تنهایی رو تحمل کنه نه بتونه کسیرو واسه تنهاییش تو دلش بنشونه.

Mohammadhadiyeganeh
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۱/۲۳

راز این داغ نه در سجده‌ی طولانی ماست
بوسه ی اوست که چون مُهر به پیشانی ماست
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست

Mohammadhadiyeganeh
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۱/۲۳

کسی به فکر گل ها نیست کسی به فکر ماهی ها نیست کسی نمی خواهدباور کند که با غچه دارد می میرد که قلب با غچه در زیر آفتاب ورم کرده که ذهن با غچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود وحس باغچه انگارچیزی مجردست که در انزوای با غچه پوسیده ست حیاط خانه ما در انتظار بارش ناشناس خمیازه می کشد کاش از شاخه سر سبز حیات گل اندوه مرا می چیدی کاش در شعر من ای مایه عمر شعله راز مرا می دیدی

Mohammadhadiyeganeh
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۱/۲۳

رصت آیینه ها در پشت در مانده است روشنی را می شود در خانه مهمان کرد می شود در عصر آهن آشناتر شد سایبان از بید مجنون٬ روشنی از عشق می شود جشنی فراهم کرد می شود در معنی یک گل شناور شد مهربانی را بیاموزیم موسم نیلوفران در پشت در مانده است موسم نیلوفران٬یعنی که باران هست یعنی یک نفر آبی است موسم نیلوفران یعنی یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی می شود برخاست در باران دست در دست نجیب مهربانی می شود در کوچه های شهر جاری شد می شود با فرصت آیینه ها آمیخت با نگاهی با نفس های نگاهی می شود سرشار از رازی بهاری شد....