دیوار کاربران


mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۰

خدای من...
این روزها بیشتر حواست به من باشد...
می گویندبزرگترین شکست،ازدست دادن ایمان
است...
حواست باشد که من شکست نخورم...
من هنوزهم تو رابه نام قاضی الحاجات می خوانم...
حتی اگر همه التماسهایم رانادیده بگیری...
هنوزهم تورا ارحم الراحمین میدانم،حتی اگر سخت بگیری..
هنوزهم تو همان خدایی...
اما من...
مگذارکه ازدست بروم...
من امیدم به توست...
برای دلم امن یجیب بخوان...
امن یجیب بخوان تا آرام شود این مضطر...
تا آرام گیرداین قلب ناآرام من...
خدای من...
به حضورت...
به نگاهت...
به یاریت نیازمندم...
سالهاست به این نتیجه رسیده ام که "تو"
آن مشترک موردنظری هستی که همیشه دردسترسی...
الهی ور بی من لی غیرک....

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۰

خورشیدِ پشتِ پنجره‌ی پلک‌های من
من خسته‌ام! طلوع کن امشب برای من

می‌ریزم آن‌چه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من

وقتی تو دل‌خوشی، همه‌ی شهر دل‌خوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من

تو انعکاسِ من شده‌ای... کوه‌ها هنوز
تکرار می‌کنند تو را در صدای من

آهسته‌تر! که عشق تو جُرم است، هیچ‌کس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من

شاید که ای غریبه تو همزاد با منی
من... تو... چه‌قدر مثل تو هستم! خدای من!!

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۱۹

دلم باران
دلم دریا
دلم لبخند ماهی ها
دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور
دلم بوی خوش بابونه می خواهد
دلم یک باغ ِ پر نارنج
دلم آرامش ِتُرد وُ لطیف ِ صبح شالیزار
دلم صبحی
سلامی
بوسه ای
عشقی
نسیمی
عطر لبخندی
نوای دلکش تارو کمانچه
از مسیری دورتر حتی
دلم شعری سراسر دوستت دارم
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد
دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند
دلم آوازهای سرخوش مستانه میخواهد
دلم ...تغییر میخواهد

amir92
amir92
۱۳۹۳/۱۲/۱۸

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﯾﺪﻥ “ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎ ” ﻧﻪ ﺩﯾﺪﻥ “ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎ” . . .

amir92
amir92
۱۳۹۳/۱۲/۱۸



+5

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۱۷

به قابش می کشم از قاب هایم می زند بیرون

گوزنـی نیمه شب از خواب هایم می زند بیرون

تمــــام فرش های خانه مرداب است اما او

سریع و چابک از مرداب هایم می زند بیرون

به خود می پیچم و حس می کنم آغاز زنجیر است

جنــون در حین پیــــچ و تاب هایم می زند بیـــــرون

جنون از فرق سر می آید و در سینه می ماند

و شب آهسته از جــوراب هایم می زند بیرون

من آن دریای مواجم که توی پارچ زندانی است

همین کـه بشکنم سیلاب هایم می زند بیرون

سرم داغ است و دستانم پریده رنگ . . . می دانم

گوزنـــی نیمه شب از خواب هایم می زند بیــرون

mona_rt
mona_rt
۱۳۹۳/۱۲/۱۶


mona_rt
mona_rt
۱۳۹۳/۱۲/۱۶


holy
holy
۱۳۹۳/۱۲/۱۶





2450




ariia
ariia
۱۳۹۳/۱۲/۱۶

خداوندا
نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.