دیوار کاربران


salar_ag
salar_ag
۱۳۹۳/۱۲/۲۳

عادتم داده خیال تو که یادم باشد
یاد من هم نکنی باز به یادت باشم...

Ayeh
Ayeh
۱۳۹۳/۱۲/۲۳

سلام عزیزدلم
بعد مدتها میبینمت
خوشحالم اینجایی

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۱۲/۲۳

امید چونان پرنده ایست

که در روح آشیان دارد

و آواز سر می دهد با نغمه ای بی کلام

و هرگز خاموشی نمی گزیند

و شیرین ترین آوایی ست که

در تندباد حوادث به گوش می رسد

و توفان باید بسی سهمناک باشد

تا بتواند این مرغک را

که بسیار قلب ها را گرمی بخشیده

از نفس بیندازد

من آنرا در سردترین سرزمین شنیده ام

و بر روی غریب ترین دریاها

با این حال؛ هرگز؛ در اوج تنگدستی

خرده نانی از من نخواسته است

shadi1357
shadi1357
۱۳۹۳/۱۲/۲۳

چه زیباست که در اندیشه‌مان

دوست داشتن‌ است…

چه شادی‌بخش است

وقتی نگاه‌مان می‌خندد.

چه مست می‌شود این دنیا آنگاه که…

دلمان پر از امید به فردایی روشن است.

من می‌دانم

از همین صبح زیبا…

از این گنجشکانی که رقصان آواز می‌خوانند…

از این صدای گذر آب در نهر کوچک زندگیمان می‌دانم

آری، امروز روز خوبی‌ست…

بی‌شک معجزه‌ای در راه است!!
صبح قشنگ زمستونیتون بخیروشادی

zAfDa
zAfDa
۱۳۹۳/۱۲/۲۲

بــ ـی هـَــوا رَفـتــی !
بــی” نـفـس ” مـــانــدَم . . . !

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۱

تتق... که در زدی و دست های من وا شد

زمان به صفر رسید و چه زود فردا شد

سماور از هیجان قل گرفت بشکن زد

برای رقص سر میز استکان پا شد

همین که شانه به دستت رسید آینه جَست

همین که شانه زدی در اتاق غوغا شد

تو شانه می زدی و آبشار می شورید

شرابخانه ی چادر نمازت افشا شد

تمام پنجره ها مات روی آینه اند

که روبروی تو هر کس نشست رسوا شد



دلت گرفت که دیدی دو ماهی قرمز..

دلت بزرگ شد و تنگ نیز دریا شد

قدم زدی لب قالی گرفت پایت را

تکاند سینه ی خود را و غنچه پیدا شد

بهار داخل این خانه قدعلم می کرد

کلاغ پر زد و گنجشک گفت: "حالا شد"

حضور گرم تو محسوس بود در خانه

که قد خانم یخچال از کمر تا شد



تو خواستی که ببوسی مرا معاذالله

میان چشم و لب و گونه هام دعوا شد

غزل به خط لبت آمد و سوالی شد

غزل به روی لبت تا رسید امضا شد



تمام قدرت مشکی ِ کردگار چطور

درون دایره ی خال صورتت جا شد ؟؟

mahtab11835
mahtab11835
۱۳۹۳/۱۲/۲۱

"ﺧﺪﺍی"ﻣﻦ ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ...
می ﮔﻮیند بزﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﮑﺴﺖ،
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ...
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺭﻡ ...
ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ"ﻗﺎضی ﺍﻟﺤﺎﺟﺎﺕ"می ﺧﻮﺍﻧﻢ،
حتی ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺑﮕﻴﺮی...
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ "ﺍﺭﺣﻢ ﺍﻟﺮﺣﻤﻴﻦ"می ﺩﺍﻧﻢ،
حتی ﺍﮔﺮ ﺳﺨﺖ ﺑﮕﻴﺮی...
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ...
ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ"خدایی"...
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ...
ﻣﮕﺬﺍﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻭﻡ...
ﻣﻦ ﺍﻣﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ...
ﺑﺮﺍی ﺩﻟﻢ "ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ" ﺑﺨﻮﺍﻥ...
"ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ" ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﺩ ﺍﻳﻦ (ﻣﻀﻄﺮ).....
تا آرام گیرد این قلب نا آرام من.....
"خدای من"....
به حضورت،
به نگاهت،
به یاریت نیازمندم.....
سال هاست به این نتیجه رسیده ام که " تو "

آن مشترک مورد نظری هستی
که همیشه در دسترسی...
** اِلٰهي وَ رَبّي مَنْ لي غَیْرُکَ **
هر روزتون به رنگ خدا
سلام دوست عزیز صبح زیباتون بخیر

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۱

زنده بودن حرکتی است افقی
از گهواره تا گور ......
اما زندگی کردن حرکتی است عمودی
از فرش تا عرش......
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست.
ماموریت ما در زندگی
"بی مشکل زیستن " نیست
"با انگیزه زیستن " است.
دیروزت، 
خوب یا بد گذشت 
امروز روز دیگری است 
اندکی شادی با خود به خانه ببر! 
راه خانه ات را که یاد گرفت فردا با پای خودش می آید 
شک نکن ...

zAfDa
zAfDa
۱۳۹۳/۱۲/۲۰

احسـآسِ سوختـن به تماشا نمیشود....
بـآید آتـــــــش بگیـــــری که بدانـــــی چه میکشم....

mo0hsen
mo0hsen
۱۳۹۳/۱۲/۲۰

همیشه در دل همدیگریم ودور ازهم
چقدر خاطره داریم در مرور ازهم

دو ریل در دو مسیر مخالفیم و به هم ـ
نمی رسیم بجزلحظهءعبورازهم

تو من،تومن،تومنی،من تو،من تو،من توشدم
اگرچه مرگ جدامان کند به زور ازهم

نه...تن نده پریِ من،تو وِردها بلدی
بخوان که پاره شود بندهای تور از هم

...و مثل ریل نه،فکر دوباره آمدنیم
شبیه عقربه ها لحظهءعبورازهم