دیوار کاربران


Mr_timpo13
Mr_timpo13
۱۳۹۲/۰۴/۰۵

برنامه امشبم اینه که نصفه شب برم یه لگد بزنم به درختای جلو پنجره !
این گنجیشکا بدخواب شن ، صب خواب بمونن !
مام یکم بیشتر بخوابیم
+++++

راميـن
راميـن
۱۳۹۲/۰۴/۰۵

زیبا ترین دریا...

دریایی است که هنوز در آن نرانده ایم

زیباترین کودک....

هنوز شیرخواره است

زیباترین روز ...

هنوز فرا نرسیده است

و زیباترین سخنی که میخواهم

با تو گفته باشم...

هنوز بر زبانم نیامده است...

farhad_k
farhad_k
۱۳۹۲/۰۴/۰۵


rayan_send
rayan_send
۱۳۹۲/۰۴/۰۵

وقتی دو تا عاشق دل همو بشکنن
نه میتونن با هم دوست باشن چون دل همو شکستن
نه میتونن با هم دشمن باشن چون یه روزی عاشق هم بودن
فقط میتونن آشناترین غریبه برای هم باشن...
5+ = 157

Golshan
Golshan
۱۳۹۲/۰۴/۰۵

تو مرا یاد کنی یا نکنی

باورت گر بشود، گر نشود

حرفی نیست؛

اما...

نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!

(:
(:
۱۳۹۲/۰۴/۰۴

چه بی رحمانه... تمام آرزوهای کودکی مان را به دار قصاص آویختیم!!

به حکم بزرگ شدنمان

+ ++ + +156


(:
(:
۱۳۹۲/۰۴/۰۴

حـملــه خواهــنــد کــرد . . .

خــاطـــراتـــی که زبــان ِ آدمـــیـــزاد نـمــی فـهــمــنــد . . .

eMo_mahsa
eMo_mahsa
۱۳۹۲/۰۴/۰۴

من یک زنم.

مثل مادرم.

مادر نشدم و تجربه ی یک مادر را ندارم.

ولی یک زنم.

++++++++++++++++++++5

reza21565
reza21565
۱۳۹۲/۰۴/۰۴

من همه اش بشما میگويم! با مردان وزنان پير سربسر نگذاريد.!

مامور اداره ماليات (آی آر اس) تصميم ميگرد تا پدربزرگ پيری را حسابرسی بکند
و او را با فرستادن احضاريه ای به اداره ماليات فرامی خواند. حسابرس اداره ماليات
شگفت زده می شود هنگامی که می بيند پدربزرگ همراه وکيلش به اداره آمدند.

حسابرس می گويد: «خوب آقا؛ شما زندگی بسيار لوکس وفوق العاده ای داريد ولی
شغل تمام وقتی هم نداريد، که می تواند گويای اين باشد که شما ازراه قمار اين پولها
را بدست می آوريد. مطمئن نيستم اداره ماليات اين موضوع را قبول کند.
پدربزرگ پاسخ میدهد: من يک قمارباز ماهری هستم آيا حاضرید آنرا با يک نمايش
کوچک ثابت کنم؟
حسابرس فکری میکندوپاسخ میدهد اشکال ندارد.
پدربزرگ میگويد، با شما هزار دلار شرط میبندم که چشم خودم را گاز بگيرم.
حسابرس يک لحظه فکر میکند و می گويد. شرط.

پدربزرگ چشم شيشه ای خودرا در می آوردو آنرا گاز میگيرد.
حسابرس چانه اش از شگفتی می افتد.
پدربزرگ می گويد، حالا با شما شرط دوهزار دلار میبندم که می توانم چشم ديگرم
را هم گاز بگيرم. حالا که حسابرس میداند پدر بزرگ نمی تواند از هردوچشم نابينا
باشد فوری شرط را می پذيرد. پدربزرگ دندان های مصنوعی اش را درمی آورد
و چشم بينای ديگرش را گاز میگيرد.
حسابرس همانطور که در شگفتی بود بسيار ناراحت است که سه هزار دلار به اين
مرد باخته است و وکيل اين آقا هم شاهد ماجرا است، حسابرس در این زمان بسيار
ناراحت واعصابش خط خطی است.
پدربزرگ می گويد میخواهی بی حساب بشويم؟ سه هزار دلار باشما شرط میبندم
که اين سوی ميز شما بايستم و از اينجا به آن سبد آشغال ادرار کنم بدون اينکه
قطره ای به زمين بين ايندو بريزد.
حسابرس که دوبار سوخته بود بسيار محتاط است و با دقت نگاه ميکند و مطمئن میشود
که امکان ندارد اين پيرمرد بتواند چنين هنری را از خود نشان بدهد بنابراين می پذيرد.
پدربزرگ در کنار ميز تحرير می ايستد و زيپ شلوار را بازمیکند ولی باوجوداينکه
با فشار لازم کاررا انجام میدهد نمی تواند جريان را به سبد آشغال برساند وبنابراين
تمام ميز حسابرس را حسابی آلوده و مرطوب میکند.
حسابرس نمی تواند از خوشحالی در پوست بگنجد، وبا خودمیگويد يک باخت را
به يک پيروزی مبدل کردم.
ولی وکيل پدربزرگ را میبيند که سرش را ميان دستهايش گرفته است، میپرسد
شما حالتان خوب است؟
وکيل پاسخ میدهد «نه واقعا نه» امروز صبح هنگاميکه پدربزرگ به من گفت به منظور
حسابرسی احضاريه دريافت داشته، با من 25 هزار دلار شرط بست که به اينجا بيايد
و به سرتاسر ميزتحرير شما ب...د و با اينکارش شما بسيار هم خوشحال خواهيد بود.

0000_sara
0000_sara
۱۳۹۲/۰۴/۰۴

گذشت ، دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم…
یک بار از دیار … یک بار از یاد … یک بار از دل … و یک بار از دست…
+5