توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
#تقدیم به عشقم آنیسا#تو را من دوست میدارم......
- شبی آرام بود و من چون همیشه غرق رویایتدو چشم عاشقم را دوخته بر آسمانمن امشب انتظار بودنت را می كشمكاش من عطر قدومت را میان این نسیم مملو از گریهمیان ابر های مملو از فریاد رعد و برق یا بارانكاش من عطر قدومت را دوباره می چشیدمخدایاچه سرد استمن اما همه دردمبی حضورت بی صدایت ای سراپا همه خوبی همه عشقهمه باران همه یاسای حضور تو حضور باغهاای كه عطر بدنت همچو صد جرعه شرابمست گرداند منمن عاشق من دی…
کاش میماندی... !
- كاش همين جا بودي همين نزديكيها جايي كه وقتي دستم را دراز ميكردم دستهايت را به آرامي ميگرفتم جايي كه به راحتي ميشنيدي تا آنقدر حرف بزنم كه ديگر حرفي براي گفتن نماند نه... هميشه حرفي براي گفتن هست جايي كه من روبرويت بنشينم و هاي هاي گريه ك…
با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام…
- با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام دلخوش گرمای کسی نیستم آماده ام تا تو بسوزانی ام آمده ام با عطش سالها تا تو کمی عشق بنوشانی ام ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانی ام خوبترین حادثه می دانمت خوبترین حادثه می دانی ام حرف بزن ابر مرا باز کن دیرزمانی است که بارانی ام حرف بزن حرف بزن سا…
قبووووول
- قــبول .. شمــــآ با ڪلاسے لباساے مارڪدار میپوشے امـآ اینو بدوטּ "گـــاوم "پوستش چرم خالصـہ ذات آدم مهمـہ !!..
خواهم رفت...
- غروب آمده بودم ـ سپیده خواهم رفتخراب وخسته وخوار وخمیده خواهم رفت چه مرهم است به زخمم گشودن قفسم؟ کنون که با پر و بال تکیده خواهم رفت مرا ببوس و بغل کن ولو به بی میلی بدان که غم به دل وخون به دیده خواهم رفت نگیر هُرم نفسهای گرم خود از من که سوز و سردی دوران چشیده خواهم رفت اگرچه گونه ام از خون دیده گلگون است چو…
به خانه ام که می آیی...
- به خانه ام که می آیی در مسیر خانه ام دستی بر گیسوان آفتاب بکش و بگو : اینجا مردی اسیر سایه هاست ، سایه ای پر شده از حجم پریشانی من . به خانه ام که می آیی خوب من ! اینجا بوی حسرت می دهد . اینجا همه کس و همه چیز ، سرما خورده است ؛ ترسم که ویروس دلتنگی من تو را هم بگیرد ... و به خانه ام که می آیی بوسه ای طولانی ، آغوشی ممتد و یک بغل لبخند بیار ... این روزها دلم تنگ اس…
آه ای دل غمگین که به این روز فکندت؟
- آه ای دل غمگین که به این روز فکندت ؟ فریاد که از یاد برفت آن همه پندت ای مرغک سرگشته کدامین هوس آموز بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت ؟ ای آهوی تنهای گریزان پریشان خون می چکد از حلقه ی پیچان کمندت ای جام به هم ریخته صد بار نگفتم با سنگدلان یار مشو می شکنندت آه ای دل آزرده در این هستی کوتاه آتش به سرم می رود از آه بلندت جان در صدف شعر گهر کردی و گفتی صاحبنظرانند ، پشیزی بخرندت ارزان ترت از هیچ…
تنگ تر کن...!
- بگذار دل همسایه ها شور بزند... که مدتهاست کسی به این خانه رفت و آمد نکرده است... بگذار متروکه شود یادمان در خاطر دیگران!! دنیای من وسعت آغوش توست... آنرا تنگ تر کن!!!
چقدر دلم میخواهد...
- چقدر دلم می خواهد معشوق مردی باشم که لبخندش وسیع و مهربان باشد و آغوشش بوی خودش را بدهد، مردی که بی هوا بیاید و بگوید موافقی جمع کنیم و به سفر برویم و من هیجان زده ذوق کنم و بپرم بغلش، گاهی نیمه شب هوس خیابان گردی کند و برایم سعدی بخواند و دستانش بزرگ باشد و آدمها را دوست داشته باشد و بر سر بچه ها دست بکشد و مهربان بغلشان کند و از زنها نترسد که شیطانند و گولش می زنند، که خودش را قبول داشت…