دیوار کاربران


rosva
rosva
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

برای دل خودم می نویسم ...

برای دلتنگی هایم

برای دغدغه های خودم

برای شانه ای که تکیه گاهم نیست !

برای دلی که دلتنگم نیست ...

برای دستی که نوازشگر زخم هایم نیست ...

برای خودم می نویسم !

بمیرم برای خودم که اینقدر تنهاست !.!.!.!

Mahsa77
Mahsa77
۱۳۹۳/۰۲/۱۶

میخوام یه باک بنزین بزنم
.
.
.
.کسی کلیه نمیخواد؟


217

anisa19
anisa19
۱۳۹۳/۰۲/۱۵

مناجات غضنفر : خدایا گناهانم را نادیده بگیر همانگونه که دعاهایم را نشنیده می گیری
5++++++++++++

saiina
saiina
۱۳۹۳/۰۲/۱۵

بر آنچه گذشت ،

آنچه شکست ،

آنچه نشد ...

حسرت نخور ؛

زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد ...

saiina
saiina
۱۳۹۳/۰۲/۱۵

بر آنچه گذشت ،

آنچه شکست ،

آنچه نشد ...

حسرت نخور ؛

زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد ...

maryam1352
maryam1352
۱۳۹۳/۰۲/۱۵

در مرد ها حسی هست كه اسمشو ميذارن ” غيرت “
و به همون حس در خانم ها ميگن “حسادت “
اما…
من به هردوشون ميگم ” عشق “
تا عاشق نباشی
نه غيرتی ميشی نه حسود !

0Arta
0Arta
۱۳۹۳/۰۲/۱۵

ﻣﻬﺮﯾﻪ ﺟﺪﯾﺪ ﺩﺧﺘﺮﺍ .!
1393 ﻟﯿﺘﺮ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺍﺯﺍﺩ !
ﺍﯾﺎ ﻭﮐﯿﻠﻢ؟
ﻋﺮﻭﺱ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺸﮑﻪ ﺑﯿﺎﺭﻩ

+5

kamran_123456789
kamran_123456789
۱۳۹۳/۰۲/۱۵

خیلی بده وقتی داری تایپ میکنی

از کلید های خیس کیبورد بفهمی داری گریه میکنی....

♥kamran_123456789♥

rosva
rosva
۱۳۹۳/۰۲/۱۵

.
اینـجــــا ، زمین …
ارزانــــتر از هـمه چـــــیز ، انــسان !
نـــــرخَ ش هـــــم بـــــروز نــیست !
امّــــا ،
مصـــرفـش تـــــاریـــــخ دارد !
سلام ، تـــــولــــــیدَش !
و انــــــــقضـــایــــــــش ؛
خــــداحــــافــــظ !
.

mahmonir123
mahmonir123
۱۳۹۳/۰۲/۱۵

روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.

سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟

شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا ...

برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .

همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.

سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"

همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود