|
dante1
۱۳۹۳/۰۲/۱۰
By day I sleep, at night I weep!
O Death, come near me!
Be the one, for me, be the one, the one, who stays.
My rivers, are frozen, and mischosen,
and the shadows, around me, sickens my heart.
O Death, come near me,
and stay, by my side. Hear my silent, my silent cry!
In sadness, I'm veiled, to the cross, I am nailed,
and the pain, around me, freezes my world.
My cold world...
In life, I've failed, for years, I've wailed.
Frozen in time...
left behind...
The rapture, of grief, is all, to find...
The rapture, of grief, is all!
Behind the shadow of life, the lost hopes are grieving.
I seek the night, and hope to find love.
So I drown in the silence of life's short eternity.
The tears fills the void in my heart, astray...
Embrace me now, delightful ease!
Give me a world of wondrous peace!
Calm the desperate scream in my heart!
O Death, come near me,
save me...
from this empty, cold, world!
O Life, you have killed me,
so spare me, from, this cauldron, of misery!
In life, I cry, away, I fly.
Chosen, to fall, within, these walls.
The rapture, of grief, is all, to find...
The rapture, of grief, is all!
Oh, shed a tear for the loss, of innocence,
for the forsaken spirits who aches... in us.
Cry for the heart who surrenders to pain,
for the solitude of those, left, behind!
Behold the pain and sorrow of the world,
dream of a place away from this nightmare.
Give us love and unity, under the heart of night.
O Death, come near us, and give us life
ای مرگ به من نزدیک شو
روزها در خوابم ، شبها اشک می ریزم
ای مرگ ، به من نزدیک شو!
تنها کّس ِمن باش ، کسی که می ماند.
رودخانه های ِمن یخ بسته اند و به اشتباه انتخاب شده اند ،
و سایه های پیرامونم ، قلبم را بیمار می کنند.
ای مرگ ، به من نزدیک شو ،
و در کنارم بمان، گریه های در سکوتم را بشنو.
غم و اندوه مرا فرا گرفته است ، بر صلیبی به میخ کشیده شده ام ،
و درد و رنج ِپیرامونم دنیای مرا منجمد می کند.
دنیای ِسرد ِمن...
سال ها در زندگی شکست خورده ام ، ناله ها سر داده ام ،
منجمد در زمان...
پشت ِسر رها شده...
شعف ِاندوه همه چیز است که میابی...
شعف ِاندوه همه چیز است.
در پشت پردهء زندگی ، امیدهای ِبر باد رفته غصه می خورند.
من شب را می جویم با این امید که عشق را بیابم.
پس در سکوت ِجاودانگی ِکوتاه زندگی غرق می شوم.
اشک ها خلاءِِِ درون ِقلبم را پر می کنند / گمراه...
اکنون مرا در آغوش بگیر ، آسایش ِخوش آیند!
و به من دنیایی از صلح و آرامش ِفوق العاده بده.
فریاد ِنا امیدی ِدرون ِقلبم را آرام کن!
ای مرگ به من نزدیک شو ،
نجاتم بده...
از این دنیای ِپوچ و سرد!
ای زندگی تو مرا کشتی ،
پس مرا از این پاتیل ِبدبختی رها کن!
در زندگی ، من اشک می ریزم ، پرواز می کنم به دور دست ها.
انتخاب شده برای سقوط در میان این دیوارها.
شعف ِاندوه همه چیز است که می یابی...
شعف ِاندوه همه چیز است!
آه، برای فقدان ِمعصومیت گریه کن ،
برای روح های ِترک شده که که در درونمان رنج می کشند.
برای قلبی که تسلیم ِدرد و رنج می شود گریه کن ،
برای تنهایی ِآنهایی که پشت ِسر رها شده اند!
به رنج وغم ِدنیا نگاه کن ،
و مکانی را تصور کن که از این کابوس بسیار دور است.
به ما عشق و وحدت بده در زیر ِقلب ِشب.
ای مرگ ، نزدیک شو و به ما زندگی بده!
|
|
dante1
۱۳۹۳/۰۲/۰۷
هر مرد به انچه میخواهد میرسد
I follow my horse, into the forest.
Bleeding; wet from my own blood.
The feet feels heavier and heavier;
a beating pain in the thigh.
The pants feel like plaster
around my legs, where the blood has dried.
اسبم مرا به داخل جنگلی میبرد
در حالیکه خونریزی میکنم و از خون خودم خیس شدم
در پاهایم احساس سنگینی میکنم
وزخمی رنج اور در رانم وجود دارد
لباسم زیرم که خون در ان خشک شده است مثل گچی پاهایم را احاطه کرده است
I fall, but get up again.
Staggering, limping, stumbling, falling.
My hunt ends, in the wet moss
by the the lonsesome bank of the moon lake.
The lonsesome bank of the moon lake.
The lonsesome bank of the moon lake.
زمین میخورم اما دوباره بلند میشوم
تلو تلو میرم میلنگ سر میخورم و ما افتم
جستوجویم در خزه زاری مرطوب در کنار دریاچه ای که ماه در ان منعکس شده پایان می یابد
Why must I test my destiny again and again?
Why must I forget the pain when the wound heals?
Why must I get used to a ruined body?
Why must I forget where I fell the last time?
Why must I forget? Why must I forget?
Why must I feel the old pain again (and again and again...)?
چرا من باید همواره تقدیرم را بچشم؟
چرا من باید درد را فراموش کنم آن زمان که زخمهایم خوب شده؟
چرا من باید به یک بدن داغون همواره خو داشته باشم؟
چرا من باید فراموش کنم انجا که زمان اخر(هنگام مرگ) را احساس میکنم؟
چرا من باید فراموش کنم ؟چرا من باید فراموش کنم؟
چرا من همیشه باید درد قدیمی را احساس کنم؟
One time, this time, I cannot get up again.
I remain there, in the wet moss, alone and dying.
I cannot get up, and I don't want to either.
The moon is reflected in the surface of the lake and she blinks at me.
The moon blinks at me.
The moon blinks at me.
یک زمان این زمان من نمیتوتنم دورباره برخیزم
آنجا در خزه مرطوب تنها و درحال مرگ میمانم
نمیتوانم برخیزم و هیچ کدام اینها را نمیخواهم
ماه بر روی دریاچه منعکس شده است و به من خیره شد است
ماه به من خیره شده
ماه به من خیره شده
The light intensifies.
The moon goddess comes to me.
نور بهم جان میبخشد
الهه ماه به سویم می آید
I am not cold anymore.
I am warmed by the moonlight.
دیگر سرد نیستم
با نور ماه گرم شده ام
Why must I test my destiny again and again?
Why must I forget the pain when the wound heals?
Why must I get used to a ruined body?
Why must I forget where I fell the last time?
Why must I forget? Why must I forget?
Why must I feel the old pain again (and again and again...)?
چرا من باید همواره تقدیرم را بچشم؟
چرا من باید درد را فراموش کنم آن زمان که زخمهایم خوب شده؟
چرا من باید به یک بدن داغون همواره خو داشته باشم؟
چرا من باید فراموش کنم انجا که زمان اخر(هنگام مرگ) را احساس میکنم؟
چرا من باید فراموش کنم ؟چرا من باید فراموش کنم؟
چرا من همیشه باید درد قدیمی را احساس کنم؟
I am not cold anymore.
I am warmed by the moonlight.
I am not cold anymore.
I am warmed by the moonlight.
دیگر سرد نیستم
با نور ماه گرم شده ام
|