بلاگ كاربران


  • ااا

  • در اغوش من حاضرنبود دستانش رابازكند امادراغوش ديگري كمربندش راهم باز كرد
  • فیلتر شد

  • دوست عزیز در انتخاب متن بلاگ دقت کن !!!
  • فیلتر شد

  • دوست عزیز در انتخاب متن بلاگ دقت کن !!!
  • قاعدگی زنانه

  • پوليپ‌هاي دهانه رحمي کوچک هم که سطح دهانه رحم را مي‌پوشاند مي‌تواند سبب خون‌ريزي شديد شود. دليل اين پوليپ‌ها مشخص نيست اما ممکن است در اثر عفونت يا افزايش غيرطبيعي استروژن ايجاد شود. اين پوليپ‌ها معمولا در زنان بالاي 20 سال و آنهايي که زايمان کرده‌اند ديده مي‌شود. با جراحي‌هاي کوچک، همراه با آنتي‌بيوتيک درماني مي‌توان اين پوليپ‌ها را درما…
  • درد عاشقی

  • ◄یک شبی مجنون نمازش را شکستبی وضو در کوچه لیلا نشست◄ عشق آن شب مست مستش کرده بودفارغ از جام الستش کرده بود◄ سجده ای زد بر لب درگاه اوپر زلیلا شد دل پر آه او◄ گفت یا رب از چه خوارم کرده ایبر صلیب عشق دارم کرده ای◄ جام لیلا را به دستم داده ایوندر این بازی شکستم داده ای◄ نشتر عشقش به جانم می زنیدردم از لیلاست آنم می زنی◄ خسته ام زین عشق، دل خونم مکنمن که مجنونم تو مجنونم مکن◄ مرد این بازیچه دیگر نیست…
  • دوستی

  • با دوستی های کوچه بازاری یا خیابونی موافقی ؟ ؟1_موافقم2_ مخالفم3_نظری ندارم4_چه ایرادی داره5_خودت بگو
  • یاد باد

  • چشم هایش همچو اقیانوس بود!کهکشانی در نگاهش تجمیع بود!گویی چشمهایش مست مادرزاد بود!مثل مرغی آز جهان آزاد بود!یک شب آمد با خنده ای تار و پودم را ربود!آمد و شوری به دل پا کرد و رفت!این دل دیوانه را همچو مجنون کرد و رفت!آمد و این اشک هایم را ندید!التماس تلخ مجنون را ندید!رفت و با دیگران خندید و گفت!تیشه ای بر ریشه ی عشقم زده...پرسشی از حال این دل هم نکرد!عشوه ای مستانه بر رویم زده...خنده ای بر خاطراتم…
  • انتظار

  • ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻣﻨﺘﻈﺮﯼ ﮐﻪ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻪ ،ﻣﺪﺍﻡ ﮔﻮﺷﯿﺖ ﺭﻭ ﭼﮏ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺗﻤﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖﺩﺍﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ ،ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺯﻧﮓ ﻣﯽﺯﻧﻪ ،...ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﯿﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﻭﯾﺒﺮﻩ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺗﮑﻮﻥﻣﯽﺧﻮﺭﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﻗﻄﻊ ﺑﺸﻪ ،ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪٔ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﻩ ... ﺁﺩﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻮﻧﺪﻥ ﺧﻨﺜﯽﻣﯿﺸﻦ…
  • مادر

  • ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن، پسر را از خواب بیدار کرد.پشت خط مادرش بود، پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع، شب تو مرا از خواب بیدار کردی فقط خواستم بگویم تولدت مبارک.پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد.صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت…ولی مادر دیگر در این دنیا نبود...…
  • n

  • دلـم یـہ دخــتر میخــواد . . . (!)شبــا سرشــو بذاره رو پــام اونقــد واســش قصــہ بگــم تا خوابـــش ببــره..بهــش بگم مــی دونستی عشــق مامانــی؟می دونستــی زندگــی مامــانی؟ اگـــہ تـو نباشــی مامــاטּ میمــــیره . . .اونــم نگـــام کنــہ دستــاے كوچـــولوشو بــذاره رو صورتمـــو ذوق كنـہ ازاینكـــہ مــنو داره..وقتــی گریـــہ می كنــم بیاد و با اوטּ صــداے قشنــگش بــگـہ:مـامـاטּ جوونــم گریـــہ نکن…