دیوار کاربران


mahtab11835
mahtab11835
۱۳۹۳/۰۳/۲۹

شــبا وقـــتی که بیــداری .. خــــــدا هـــم با تو بیداره

تا وقـــــتی که نــخوابی تو .. ازت چـــــتش ور نمیداره

خـــدا می‌بـــینه حالــت رو .. خدا میـــدونه حسـت رو

از اون بالا میــــــــــاد پایین .. خدا مـــی‌گیره دسِت رو

خدا میــــدونه تــــو قلبت .. چه اندازه تــــــو غم داری

خدا میـــدونه تــــــــــو دنیا .. چه چیزی رو تو کم داری

خدا نزدیک قلب توســـــت .. با یک آغــــــــوش وا کرده

نذار پلک‌هــا تــــو روی هم .. اگـــــه قلبت پـــــره درده

خدا رو میشه حسش کرد .. توی هر حالی که باشی

فقـــــــــط باید تو با یادش .. توی هر لحظه همراشی

mahtab11835
mahtab11835
۱۳۹۳/۰۳/۰۵

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
در جستجوی قلبِ زیبا باش نه صورتِ زیبا
زیرا هر آنچه زیباست همیشه خوب نمی ماند
امـا آنچه خوب است همیشه زیباست ...
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

mahtab11835
mahtab11835
۱۳۹۳/۰۳/۰۵

آدم اگه تو بهترین موقعیت زندگیش هم که قرار گرفته باشه
باز دلش میره طرف اون چیزایی که از دست داده!

mahtab11835
mahtab11835
۱۳۹۳/۰۳/۰۵

اگر مشکلات شما در زندگی به بزرگی یک کشتی است هرگز فراموش نکنید که نعمتهایتان به وسعت یک اقیانوس است

mahtab11835
mahtab11835
۱۳۹۳/۰۳/۰۵

روز ها میگذرند لحظه ها از پی هم میتازند

وگذشت ایام,چون چروکی است که برچهره من میماند

روزهامیگذرند , که سکوتی ممتد, برلبم میرقصد

قصه هایی که زدل می آیند , زیرسنگینی این بارسکوت

بی صدامیمیرند

روزها میگذرند , که به خود میگویم

گرکسی آمدوبرداشت زلب مهرسکوت

گرکسی آمدوگفت قطعه شعری بسرود

گرکسی آمدوازراه صفا دل ما را بربود

حرفهاخواهم زد , شعرها خواهم خواند

بهر هر خلق جهان , قصه ای خواهم ساخت

روزها میگذرند

که به خود میگویم

گرکسی آمدوبرزخم دلم , مرحمی تازه گذاشت

گرکسی آمدوبرروی دلم , طرحی ازخنده گذاشت

گرکسی آمدودرخاطرمن , نقشی ازخودانداخت

صدزبان بازکنم

قصه هاسازکنم

گره از ابروی هر غمزده ای درجهان بازکنم

من به خود میگویم

اگرآمدآن شخص !!!!!!

من به او خواهم گفت , آنچه درمحبس دل زندانیست

من به او خواهم گفت , تاابددردل من مهمانیست

ولی افسوس و دریغ

آمدی نقشی زخود در سر من افکندی

دل ربودی و به زیر قدمت افکندی

دیده دریا کردی

عقل شیدا کردی

طرح جاوید سکوت , توبه جای لبخند , برلبم افکندی

دل به امید دوا آمده بود

به جفا درد برآن زخم کهن افکندی

روزها می آیند

لحظه ها ازپی هم میتازند

من به خود میگویم

(( مستحق مرگ است گر کبوتر بدهد دل به عقاب ))

من نيستم

آنکه بايد مي بودم ، آنکه بايد باشم

mahtab11835
mahtab11835
۱۳۹۳/۰۲/۲۳

گاهی دلم می گیرد
از آدم هایی که در پس نگاه سردشان

با لبخندی گرم فریبت می دهند
دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند......

و نوری که تاریکی می دهد

ازکلماتی که
چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند

دلم می گیرد
از سردی

چندش آور دستی که دستت را می فشارد
و نگاهی که

به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند

mahtab11835
mahtab11835
۱۳۹۳/۰۲/۰۲

گلی از شاخه اگر می چینیم

برگ برگش نکنیم

و به بادش ندهیم

لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم

و شبی چند از آن

هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم

شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید ...

ata593
ata593
۱۳۹۳/۰۲/۰۲

خسرو شکیبایی می گفت: بعضی وقت ها { روزگار} ؛

یکی طوری می سوزونتت که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن،

بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن.

زمانه ایست که خیلی خیلی ، چیزها آنطوری که بود یا باید باشد نیست..

mahtab11835
mahtab11835
۱۳۹۳/۰۱/۲۸

بیخودی پرسه زدیم،صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم،سهممان کم نشود
ما خدا را با خود، سر دعوا بردیم،
و قسم ها خوردیم، ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم،ما حقیقتها را،زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم،که زرنگی کردیم،
روی هر حادثه ای ،حرفی از عشق زدیم،
از شما میپرسم،ما که را گول زدیم؟؟

ORMAJD
ORMAJD
۱۳۹۳/۰۱/۲۸

یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم، یا که در خویش شکستیم صدایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند، طلب عشق به هر بی سروپایی نکنیم
مهربانی صفت بارز عشاق خداست، یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم.
+5