بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    حکایتی زیبا...

  • تعداد نظرات : 1
  • ارسال شده در : ۱۳۹۲/۱۲/۰۸
  • نمايش ها : 178

یک روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه: پدر جان سیاست یعنی چی؟ پدرش فکری می کنه و می گه:بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم تا متوجه سیاست بشی. من حکومت هستم.چون در خونه همه چیز رو من تعیین میکنم.
مامانت جامعه است. چون کار های خونه رو اون اداره میکنه
کلفت همون ملت فقیر و پا برهنه هست.چون از صبح تا شب کار میکنه و هیچی نداره
تو روشنفکری چون داری درس میخونی و پسر فهمیده ای هستی. داداش کوچیکت هم که دو سالش هست نسل آینده است. امیدوارم متوجه شده باشی که منظورمچی هست و فردا بتونی بیشتر در این مورد فکر کنی. پسر نصف شب با صدای برادر کوچیکش از خواب می پره میره به اتاق برادر کوچیکش میبینه زیرش رو کثیف کرده و داره توی کثافت خودش دست و پا میزنه.... میره توی اتاق خواب پدر مادرش... میبینه پدرش روی تخت نیست و مادرش به خواب عمیقی فرو رفته ... هرماری میکنه مادرش از خواب بیدار نمیشه.میره تو اتاق کلفتشون... میبینه باباش رو تخت کلفتشون خوابیده.میره و سره جاش میخوابه. فردا صبح از خواب بیدار میشه باباش ازش می پرسه: پسرم فهمیدی سیاست چیه؟ پسر میگه بله پدر دیشب فهمیدم. سیاست یعنی اینکه حکومت ترتیب ملت فقیر و پا برهنه رو میده در حالی که جامعه به خواب عمیقی فرو رفته و روشنفکر هر کاری میکنه نمیتونه جامعه رو بیدار کنه در حالی که نسل آینده داره تو کثافت دست و پا میزنه

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


MYRA_AMIR
ارسال پاسخ

بسیار عالی بود
مرسی