بلاگ كاربران
به همین دکمه اینتر قسم دیشب یه بی آبرویی سرم اومد که نگو , عاغا دیشب عموی بزرگم با زن و دوتا دختراش اومدن خونمون , ناراحتشون اخمو بود ^_^
همه تو پذیرایی نشسته بودیم منتظر بودیم ببینیم چی شده که عموم شروع کرد به حرف زدن , درباره مشکلات مالی و خانوادگی و ....
بابامم براش حرف زد دل داریش داد و آرومش کرد ,بعدشم با دست زد رو شونه عموم گف : داداش من مثل کوه پشتتم
منم بخت برگشته بیچاله هم که کنار عموم نشسته بودم خواستم بخندونمش انگشته اشارم تا آرنج رو کردم تو پهلوش ^_^
تررر , عموم گوزدید
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم پروردگارا خودت به خیر کن ^_^
هیشکی چیزی نگفت که یعنی ما چیزی نشنیدم ^_^
اجیم کشولوم : مامان عمو گوزید ؟؟؟ ^_^
پوفففف همه زدن زیر خنده
عموم و بابام افتادن دنبالم منم فرار میکردم , پروردگارا نجات بدم
آجیم : مامانی عمو گوزید پس چرا میخوان کامران رو بزنن؟؟
اینو که شنیدم دیگه خنده نزاشت فرار کنم ,گرفتن لنگ راستشون رو تا زانه کردن تو حلقم
ههههههههه
مرسی
ajab
mrc