دیوار کاربران


mahsa777
mahsa777
۱۳۹۳/۰۳/۲۶

گـفـتـی: "بــازی" بــُرد و بـاخــت دارد...
ولـــی...
زبـانــم بـنـد آمــد بـگـویـم:
کـه مــن "بـازی" نـکـردم؛
مــن بـا تــو "زنـدگـی" کـردم!!!

кнαησσм gσℓ
кнαησσм gσℓ
۱۳۹۳/۰۳/۲۵

هوای مردن…
بیخ گوش من است…!
همان جایی که روزی…
رد نفس های تو بود….!

°¨¨™¤¦اشــــک بــــارونـــی ¦¤™¨¨°°¨¨™¤¦اشــــک بــــارونـــی ¦¤™¨¨°

http://www.hamkhone.ir/member/32861/blog/view/123986/

°¨¨™¤¦اشــــک بــــارونـــی ¦¤™¨¨°°¨¨™¤¦اشــــک بــــارونـــی ¦¤™¨¨°

دلم گرفته روزگار لعنتی از تو و از آدمای کاغذیت...

afsoon63
afsoon63
۱۳۹۳/۰۳/۲۴

حرارت تو

از روزی که
تو، پا به زمین گذاشتی
گرم شدنش آغاز شد!
و هنوز دانشمندان در پی اینند،
که چرا یخ های قطب جنوب…
آب می شوند؟!!

hamidreza1357
hamidreza1357
۱۳۹۳/۰۳/۲۴

مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در آن شهر دارد. جمعیت زیادی گرد آمدند. قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند. مرد جوان در کمال افتخار ... با صدایی بلند تر به تعریف از قلب خود پرداخت. ناگهان پیرمردی جلوی جمعیت آمد و گفت: « اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست.»
مرد جوان و بقیه ی جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می تپید. قسمت هایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود. اما آنها بدرستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می شد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود. مردم با نگاهی خیره به او می نگریستند و با خود فکر می کردند این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد.
مرد جوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و با خنده گفت : « تو حتما شوخی می کنی...قلبت را با قلب من مقایسه کن. قلب تو تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است.»
پیرمرد گفت:« درست است قلب تو سالم به نظر می رسد اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم. می دانی؟ هر کدام از این زخم ها نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام. من بخشی از قلبم را جدا کرده ام و به او بخشیده ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده که به جای آن تکه ی بخشیده شده قرار دادم. اما چون این تکه ها مثل هم نبوده اند گوشه هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند. چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند.
بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند. اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآورند اما یادآور عشقی هستند که داشته ام. امیدوارم که آنها نیز روزی بازگردند و این شیار های عمیق را با تکه ای که من در انتظارش بوده ام پر کنند...حالا می بینی که زیبایی واقعی چیست؟»
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر بود به سمت پیرمرد رفت. از قلب جوان و سالم خود تکه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را جای زخم قلب مرد جوان گذاشت. مرد جوان به قلبش نگاه کرد.
دیگر سالم نبود .... اما از همیشه زیباتر بود. عشق از قلب پیرمرد به قلب او نفوذ کرده بود.

hamidreza1357
hamidreza1357
۱۳۹۳/۰۳/۲۴

آدمی دو قلب دارد قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حظورش بی خبر.
قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد
همان که گاهی می شکند
گاهی می گیرد و گاهی می سوزد
گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه
و گاهی هم از دست می رود...

با این دل است که عاشق می شویم
با این دل است که دعا می کنیم
با همین دل است که نفرین می کنیم
و گاهی وقت ها هم کینه می ورزیم...

اما قلب دیگری هم هست.قلبی که از بودنش بی خبریم.
این قلب اما در سینه جا نمی شود
و به جای اینکه بتپد.....می وزد و می بارد و می گردد و می تابد
این قلب نه می شکند نه میسوزد و نه می گیرد
سیاه و سنگ هم نمی شود
از دست هم نمی رود

زلال است و جاری
مثل رود و نسیم
و آنقدر سبک است که هیچ وقت هیچ جا نمی ماند
بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد

این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی او دعا می کند
وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد
وقتی تو می رنجی او می بخشد...

این قلب کار خودش را می کند
نه به احساست کاری دارد نه به تعلقت
نه به آنچه می گویی نه به آنچه می خواهی

و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند
به خاطر قلب دیگرشان
به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند

babk
babk
۱۳۹۳/۰۳/۲۴

گاهی آنقدر در روز مرگی غرق می شویم که فراموش می کنیم

ساده ترین داشته های ما شاید آرزوی فرد دیگری باشد

ما از امر ونهی پدر کلافه هستیم و

دیگری در آرزوی شنیدن صدای پدرش

ما از باب میل نبودن غذا به جان مادرمان غر می زنیم و

دیگری در حسرت صدا کردن نامش وشنیدن جوابش

از گرما می نالیم

از سرما فرار میکنیم

در جمع ازشلوغی کلافه می شویم .

ودر خلوت از تنهایی بغض می کنیم .

تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و

آخر هفته هم بی حوصلگی مان را گردن غروب جمعه می اندازیم .
شاید بهتر باشد گاهی فکر کنیم همه زندگی مان معجزه است .

همین که میخوابیم ، بیدار می شویم نفس میکشیم ،

همین که خورشید طلوع میکند ؛ مهتاب میتابد ،

باران بی منت می بارد

تمام اینها بهانه ی ساده ای است برای یک لبخند .

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۳/۲۴

بسر آمد شب هجران و، سحر نزدیک است

صبرکن، صبر! که هنگام ظفر نزدیک ست

رحمى اى باد خزان، کز اثر همّت اشک

نو نهالى که نشاندم، به ثمر نزدیک ست . .

hadi0111
hadi0111
۱۳۹۳/۰۳/۲۴

تنها چراغی که بعد از آمدن روحانی در زندگیم روشن شد چراغ بنزین ماشینم بود…!

babk
babk
۱۳۹۳/۰۳/۲۳

این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم

سالها منتظر سیصد و اندی مردانیم آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید به گمانم که بنا نیست یارش باشیم . . .

این عید بر شما مبارک .

hamid_love
hamid_love
۱۳۹۳/۰۳/۲۲

http://www.hamkhone.ir/account/blog/edit/123203/
ممنوم میشم سر بزنید
ولی نرید ضرر می کنید
=D>