دیوار کاربران


asal111
asal111
۱۳۹۲/۱۲/۱۹

همـــــه آدم ها ...
بودنشان دلت را گرم نمی کند ،
و با رفتنشان دلت نمی گــیرد ...
اما بعضی ها فرق دارند ...
وقتی وارد زندگی‌ات می شوند
همه جاهای خالی‌ را پر می کند...
دوست داری همیشه کنارت باشند...
از نگاه کردنشان سیر نمی شوی ...
تعدادشان زیاد نیست ،
این آدم‌ها را نبـــاید از دست داد ،
این آدم ها دوست داشتنی اند ...
انگیــــــزه زندگی اند ...
باید همیـــــــــشه باشند
تا آخــــــــر دنــــــیا ...

asal111
asal111
۱۳۹۲/۱۲/۱۹

بعضی ها را هرچقدر هـم که بــــخواهی،

"تــمام" نـــــــمی شوند … !!!

هـــــمش به آغــــوششان بـــــدهکار میمانی !

حضورشان"گــــــــــــرم" است ؛ سکوتشان خالی مــــــــیکند دل ِآدم را …

آرامش ِ صــــــدایشان را کـــــم می آوری !

هر دم هر لحظه "کــــــم" مــی آوریشان

و اینجــــــا مـــــــــــــــــــــــن

کـــــــــــــــــم دارمـــــــــــــت

asal111
asal111
۱۳۹۲/۱۲/۱۹

گاهی قـــبل از رفتن

قبـــل از به زبان آوردنِ

خداحافظ

چشمانت را ببـــند

به لحظه هایتان

به خنده هایتان

به دعوا و بچه بازی هایتان

به بی حوصلگی ها و بعد دلتنگی هایتان

به حسادت هایِ عاشقانه تان

به لحظه هایتان

فکر کـــن !

اگـــر لبخندی رویِ لبهایت آمــــد

اگر دلـــت برایش بــی تابی کرد

اگر فـــکرِ دستهایش مجنونت کرد

یک قدم به عقــب بــــــردار

نـــگاهش کن !

بگــــو :

راستی . . .

فردا با هم به کافه ی همیـــشگی بریـــم

asal111
asal111
۱۳۹۲/۱۲/۱۹

چیـزی نمی خـوآهَم جـز

یـکــ اتــآقِ تـآریک

یـکـ مـوسیقـے بے کَلآم

یـکـ فنجـآن قهـوه بـه تَلخـی ِ زهـر

وَ خـوآبـی بـه آرآمـی یـکــ مـَرگ هَمیشـگـی

asal111
asal111
۱۳۹۲/۱۲/۱۹

چـه غــم انگــــیـز اسـت ..

ســرنــوشـتِ مــاهــیِ کــوچــک ..

وقتــی ،

بــه هــوایِ جُــفتِ خــود ..

بــه اقــــیـانــوس مــی زنــــد ..

و نهــــــنگ هــــا ..

عــاشقَـش مــی شـــونـــــد

asal111
asal111
۱۳۹۲/۱۲/۱۹

تـلـــخ اســــت

بـــاور نبــودن آنهــا کــه

مــی توانســتـند باشــنـد

و رفتند !

و تـلــخ تــــــر اســـت
...
امــــــروز

بـــاور آنهــا کـــه ادعــای مــانـــدن دارنــد!!

sami_danger
sami_danger
۱۳۹۲/۱۲/۱۹

معروف است که رضا شاه هر از گاهی با لباس مبدّل و سرزده به پادگان های نظامی ميرفت تا از نزدیک اوضاع را بررسي کند؛ در یکی از این شبها که سوار بر جيپ به طرف پادگانی میرفت، در بين راه سربازی را که يواشکي جيم شده بود و بعد ازعرق خوري های فراوان، مست و پاتیل، به پادگان بر میگشت را سوار کرد ؛
رضا شاه با لحني شوخ و برای آنکه از او حرف بکشد، به سرباز گفت: ناکس! معلومه کمی دمی به خُمره زدی؟
سرباز با افتخار گفت: برو بالا... یعنی بیشتر
رضا شاه: يه ليوان زدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: یه چتول زدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: يه بطر زدی؟
سرباز: بزن قدّش
بعد رضا شاه میگه: حالا ميدونی من کیم؟
سرباز کمي جا میخورد و میپرسد که: نکند که گروهبانی؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: افسری؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: تيمسار؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: سردار سپه؟
رضا شاه: بزن قدّش
همینکه رضا شاه به او دست میدهد، لرزش دستان سرباز را احساس میکند. از او میپرسد: چیه؟ ترسیدي؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: لرزیدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: ريدي؟
سرباز: بزن قدّش

love2012
love2012
۱۳۹۲/۱۲/۱۹

ﻋﺸــــــﻖ ...
ﻧــــﻪ ﭘــــﻮﻝ ﻣﯿﺨــــﻮﺍد ...
ﻧــــﻪ زیبایــــی ...
و ﻧــــﻪ هیــــچ چیــــز دیگـــــه ....
ﻓﻘـــــــــــﻂ " ﺩﻭ ﺗــــﺎ ﺁﺩﻡ " ﻣﯿﺨــــــــﻮﺍﺩ ...
ﺗﺎﮐــــــــﯿﺪ ﻣﯿﮑﻨــــﻢ : ﺁﺩﺩﺩددددم...

ShahryaR
ShahryaR
۱۳۹۲/۱۲/۱۹

خوش به حال رفتگر

درسته شبا با آشغال سر و کار داره

ولی روزا با بعضی آدمای آشغال سر و کله نمیزنه !

Arel
Arel
۱۳۹۲/۱۲/۱۸

عقیده بعضی انسانها بر مبنای عقده شان شکل می گیرد