یادش بخیر کودکی!

قهر میکردیم تا قیامت ...

و لحظه ای بعد

قیامت می شد...

لحظه های بی تو بودن گر چه با یاد تو بود
سهم من از با تو بودن گریه و داد تو بود
غیر دل لایق ندانستم بریزم پای تو
اشك چشمانم گرفته در نبودت جای تو
قصه پایان عشق ما به هر جا سر زده
چون كبوتر بر خیال لحظه هایم پر زده
می روم دیگر زمن نامی نبر تا زنده ام
گر بگیری رد پایم بعد از این شرمنده ام
می روم با خاطرات مرده ام خلوت كنم
شاید از درد تو بر دیوانگی عادت كنم
میروم اما بدان این قلب من حیران توست
تا ابد ای نازنین چشمان من گریان توست

میخواهمت…

ولــــی

دیر است

خیلی دیر

نه دستم به دستانـــــــت میرسد

نه چشمانم به نگاهت...

یک دوسه خشونه

یک دوسه خشونه

فرهاد درحال دمبل زدن درباشگاه خخخخ

تمام خستگی هایت را یکجا میخرم...

تو فقط قول بده...

صدای خنده هایت را به کسی نفروشی...!

روزی می شود که برگ برنده ات دل می شود…

.....

......

.....
اما دیگر تو حاکم نیستی…

ما زندگی رو بوسیدیم گذاشتیم کنار...
حالا ول کن نیست..میره و میاد میگه:
یه لب بده:/
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

تـــــلـــــــخـــــی ایــــــــن روزهـــــــــــــایــــــــــم را بـــبخـــشیـــــــد

دیگر قندی در دلم آب نمی شود ...

عه دووستاشو نیگا

دختره ناخش مثلا مخاستی عاروس مو شی هااا

دوس نمدارمت دیه

کلاغ جان…

قصه ی من به سر رسید…

سوار شو…

تو را هم تا خانه ات میرسانم…