بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
هرشب ساعت 10خونه مادربزرگ ،توی ایوون،درکنار آجیل و هندوانه مهمون قصه های واقعی و زیبا خواهیم بودقسمت دوم
- تعداد نظرات : 2
- ارسال شده در : ۱۳۹۷/۰۲/۱۶
- نمايش ها : 446
به اصرار قسمت دوم رو زودتر گذاشتم
[صبح روز 3 مارس، ساعت 4 ، کافی شاپ طبقه فوقانی فرودگاه بین المللی بن گوریون، 15 کیلومتری جنوب شرقی تل آویو]
لب خوان اول: عجله نکن. قرار نیست چیزی را جا بذاری. این گوشی گلکسی را بگیر و منتظر پیامها و دستورات باش. کدها و فونت ها طبق همون چیزی هست که در ماموریت عربستان داشتی. فقط حواست را جمع کن که خودکشی نکنی. چون اونوقت معلوم نیست که چه بر سر عملیات بیاد. همونطور که میدونی سه تا دخترای دیگه، تقریبا تا حدود 15 سال دیگه در افغانستان و لیبی و روسیه مشغولند و بعیده بتونیم ازشون در این عملیات استفاده کنیم. پس یه جورایی امیدم فقط تو هستی.
لب خوان دوم: چشم قربان. میزان اختیاراتم چقدره؟ مجرد باشم یا متاهل؟
لب خوان اول: بیوه باش. اختیاراتت در حدّ یک زن بیوه است که پس از پرواز از آنکارا در فرودگاه بغداد دستگیر میشه. بعدش هرجور صلاح دونستی عمل کن. حتی اگر صلاح دونستی متاهل بشو یا هر کار دیگه ای که صلاح میدونی.
لب خوان دوم: جسارت نیست بپرسم به کدوم زندان منتقل میشم؟
لب خوان اول: حدس خودت چیه؟
لب خوان دوم: حدس که نه... عشقم ابوغریب هست. چند بار هم خوابش دیدم. تنها اَبَر زندان در خاورمیانه هست که تجربه اش نکردم.
لب خوان اول: اتفاقا همونجاست. فقط مواظب باش اگر در طول این ماموریت باردار شدی و یا حتی اگر مجبور شدی وضع حمل کنی، بچه ات دختر و شوهرت هم عراقی باشه تا سازمان روی نژادش حساس نشه و بالاخره یه فایده ای داشته باشه. چون ما به این ترکیب نژاد نیاز داریم. در غیر این صورت، یا سقط کن یا اگر به دنیا اومد زنده اش نذار.
لب خوان دوم: چشم. حواسم هست. میزان دسترسیم در زندان چقدر و چطوریه؟
لب خوان اول: به خودت بستگی داره. هرجور که تو راحتی. بلدی که...
لب خوان دوم: باشه. اگر لازم شد اجازه کشتار آمریکایی ها و متحدانمون را دارم؟
لب خوان اول: مشکلی نیست. ما فقط دنبال کنترل و تربیت شخصی به نام «ابو محمد عدنان» هستیم. پیداش کن و روش کار کن. ببین میتونه از مقامات ارشد ستیزه جویان عراقی بشه یا نه؟
لب خوان دوم: فقط یه سوال میمونه!
لب خوان اول: با شناختی که ازت دارم، میدونم میخوای چی بپرسی! جوابم منفیه. اجازه رفتن به شهرهای کربلا و نجف را نداری. پروژه اون شهرها دست من نیست.
لب خوان دوم: من اخیرا تونستم با یکی از شاگردان احمد الحسن که خودش را یمانی معرفی کرده و معتقده که ظهور کرده، دوست بشم و حتی سیستمش را هک کنم. بازم اجازه نیست به این بهانه به اون شهرها سر بزنم؟
لب خوان اول: وقتی میگی دوست شدم، ینی سر خود رفتار کردی. چی بهت بگم؟ بعد از بیست و چند سال، هنوز نمیدونی که اولین عامل حذف توسط سازمان و یا حتی متساوا، کنجکاوی بی مورد هست؟!
لب خوان دوم: چرا. متاسفم.
لب خوان اول: ببین حیفا. وقتی تصمیم گرفتیم نطفه تو را از یکی از بهترین و ورزیده ترین مامورانمون در جولان به رحم یکی دیگه از مامورانمون در عراق منعقد کنم و تو به دنیا بیایی، حتی برای مرگ و بعد از مرگت هم برنامه داشتم. حیفا! تو دختر عاقلی هستی و بیست و چند سال، ینی از دقایق اول تولدت پیش خودم آموزش دیدی. پس اذیتم نکن و کاری نکن که احساس کنم کنجکاو هستی و نمیتونی با این حس ضعیف و مخرب زنانه کنار بیایی و کنترلش کنی. کنجکاوی زنانه، اولین پله غرق شدن در مسیری هست که خودت نمیتونی تمومش کنی. پس بهتره کنجکاو نشی و اجازه ندی کسی بتونه کنجکاوت کنه! به ماموریتت و چیزایی که در بدنت به امانت گذاشته شده و میلیون ها دلار خرجش شده فکر کن! لطفا به نژادت فکر کن و اینکه چطور میتونی نژاد صهیون را به مجد اولش برگردونی! نه به چیزایی که از یک حس دخترانه لوس کنجکاوانه نشات گرفته و فایده دیگه ای نداره! پاشو که دارن لیست پرواز را میبندند... ادامه دارد...
خیلی زیاد بودش
ولی لایک
نخوندم
لایک