بلاگ كاربران



فرمانده: شب بخیر!
حیفا: شب شما هم بخیر قربان!

ف:سفر چطور بود؟
ح:جوری که شاید بازم دلم بخواد برم.

ف: از دیدن مسلمان ها در معابدشون لذت میبری؟
ح:از دیدن فرمانبرداری شاه زاده ها از سازمان بیشتر لذت میبرم.

ف: چه جواب قشنگی! آخرین بار که دیدمت حدودا 14 سالت بود. الان چند سالته؟
ح:خب کسی که سن دیروزم را داره قطعا سن امروزم را هم داره. اما به رسم ادب عرض میکنم که 23 سالمه.

ف: از اونجا برام بگو! از مکه و مدینه و ریاض!
ح:قربان اگر منظورتون اینکه گزارش بدم، بهتر نیست سلسله مراتب رعایت بشه و شما گزارش مفصلی که هفته قبل برای سازمان فرستادم مطالعه بفرمایید؟

ف: همون گزارش 788 صفحه ای را میگی که حدود 700 صفحه اش سفید بود؟
ح:آره دقیقا همون.

ف: گزارش جامعی بود اما نمیدونم چرا نتونستی «مجتهد» را پیداش کنی؟
ح:چون ماموریت اصلیم پیدا کردن مجتهد نبود. ماموریت اصلی من همونطور که خودتون بهتر میدونید پیرامون بررسی «خوی زامبی گری» در میان مسلمانان غیر عرب و همچنین کشف و انتقال اسناد اولیه پروژه های نسل سوم تجاری شاهزادگان اونجا بود که گزارش سفیدش را ارائه دادم. پروژه مجتهد را جدی دنبال نکردم و فقط از همهمه جوانک های دربار سعودی حتی در خلوت ها و چک کردن گوشی های پسران دربار حومه المستقبل و وحشتشون از وجود مجتهد و افشاگری هایش یه چیزایی دستگیرم شد.

ف: باشه. یه ماموریت برات در نظر دارم. به حدی حساس هست که فکر کنم باید از قید همه چی زده بشه. چون حتی فایل تو را از دفتر مرکزی راکد کردم.
ح:متوجهم. معنی این راکد کردن اینه که من یا در ریاض موندم یا مفقود شده ام. مشکلی نیست. یادم دادین که همه ماموریت ها هم حساس هست و هم آخرین ماموریت تلقی میشه. اما فکر نمیکنید اگر در دفتر نباشه بهتره؟ چون خاطره خوبی از تفهیم ماموریت در دفاتر خیابان های بزرگراه90  ندارم.

ف: قرار نیست اینجا تفهیم بشی. فردا صبح حرکت میکنی و در مسیر باهات ارتباط میگیریم. قبلش به بیمارستان مجموعه برو تا بتونند هنگامی که داری استراحت میکنی و بیهوش هستی، کارهای لازم را روی بدنت انجام بدهند.
ح:چشم قربان! طبق معمول.

ف:اسم خاورمیانه ای هم داری؟
ح:بله قربان! «حفصه» هستم.
ادامه دارد...

کانال دلنوشته های یک طلبه

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !