دیوار کاربران


AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۴/۱۷

باغ باران خورده مي نوشيد نور

لرزشي در سبزه هاي تر دويد

او به باغ آمد ، درونش تابناك ،

سايه اش در زير و بم ها ناپديد



شاخه خم مي شد به راهش مست بار

او فراتر از جهان برگ و بر

باغ ، سرشار از تراوش هاي سبز

او ، درونش سبزتر ، سرشارتر



در سر راهش درختي جان گرفت

ميوه اش همزاد همرنگ هراس

پرتويي افتاد و در پنهان او

ديده بود آن را به خوابي ناشناس



در جنون چيدن از خود دور شد

دست او لرزيد ، ترسيد از درخت

شور چيدن ترس را از ريشه كند

دست آمد ميوه را چيد از درخت