دیوار کاربران


Cuteboy
Cuteboy
۱۳۹۲/۰۶/۰۵

می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند
تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

mr137070
mr137070
۱۳۹۲/۰۵/۳۰

گاهی مجبورم به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم . . .
چقدر خیالش آسوده ست . . .
چقدر تحمل سکوتش طولانیست . . .
چقدر. . .
_________

shahrooz005
shahrooz005
۱۳۹۲/۰۵/۳۰

حساب کنید قیافه دخترای دوران حافظ و سعدی چه جوری بوده

که خال کنج لب یار آپشن محسوب می شده!

Cuteboy
Cuteboy
۱۳۹۲/۰۵/۲۷

بی خبر از حال هم بودن چه سود؟

برمزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید

ور نه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟

گرنرفتی خانه اش تا زنده بود

خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود؟

گر نپرسی حال من تا زنده ام

گریه و زاری و نالیدن چه سود؟

زنده را در زندگی قدرش بدان

ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟

گر نکردی یاد من تا زنده ام

سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود؟؟؟؟؟؟

hamid_0_1
hamid_0_1
۱۳۹۲/۰۵/۱۰

http://www.hamkhone.ir/member/3580/blog/view/42081/

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۲/۰۵/۰۶

* وقتی کسی را می بخشید، شخصی که بیشترین منفعت را می برد، خود شما هستید.
* من خود را از روی تعداد موانعی که در مسیرم قرار گرفته است معنی نمی کنم؛
من خود را از شجاعتی که پیدا کرده ام تا هدفهای تازه ام را با جدیت دنبال کنم معنی میکنم...
من خود را از روی تعداد ناامیدی هایی که با آنها موجه شده ام معنی نمی کنم؛
من خود را از روی بخشش و ایمانی که برای آغاز دوباره پیدا کرده ام معنی می کنم...
من خود را از روی دفعاتی که زمین خورده ام معنی نمی کنم؛
من خود را از روی دفعاتی که روی پای خود ایستاده ام و مبارزه کرده ام معنی می کنم...
من درد خود نیستم...
من گذشته ام نیستم...

alireza1487
alireza1487
۱۳۹۲/۰۵/۰۶

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛

شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت

تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد

چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود.

دختر گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری،

نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد:

می دانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمی کند،

اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.

روز موعود فرا رسید و همه آمدند. شاهزاده رو به دختران گفت:

به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه

زیباترین گل را برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود.

همه دختران دانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت

و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد،

دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند،

اما بی نتیجه بود، گلی نرویید.

روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و

دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف

در گلدانهای خود داشتند. لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام

از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود!

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش

هیچ گلی سبز نشده است. شاهزاده توضیح داد:

این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را

سزاوار همسری امپراتور می کند:

گل صداقت ...

همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند،

امکان نداشت گلی از آنها سبز شود

○•shadow•○
○•shadow•○
۱۳۹۲/۰۴/۲۸

"‏یه وقتهاي ميري رو پست و عكسهاش يه كامنتي بزاري حرف دلتو بهش

بگي كه چقدر برات عزيزه....

ولي ميبيني خيلي ها اومدن حرفهاي تو رو بهش ميزنن : عزيزم ،

عاشقتم ، جانم ، فدات شم ......

تو ميموني و يه دنيا حرف نگفته.... فقط واسش لايك ميزني ... كاش

بدونه اين لايك يعني یه دنیا بغض و حرف !!!! خـــــــــــــــــــــاص‏"

000MorTezA000
000MorTezA000
۱۳۹۲/۰۴/۲۸

+

(*_*)

•(¯`·. M .·´¯)•

شـــوالیـه
شـــوالیـه
۱۳۹۲/۰۴/۲۱

چرا گریه میکنی
5+