توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
Amo simplex cogitatio pro varia ... Nbafy
- تعداد نظرات : 5
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۶/۱۳
- نمايش ها : 353
De cetero discere (ut comperimus)
Amo simplex cogitatio pro varia ... Nbafy
Si non actor Inter feras et ludo ...
Romanorum in alterum locum,
Suis stare ... Ratio condimentum
Intersectionis cura, vade ... twynglinge suavis appetitiones
Discite
Sicut me
Amo simplex cogitatio pro varia ... Nbafy
Si non actor Inter feras et ludo ...
Romanorum in alterum locum,
Suis stare ... Ratio condimentum
Intersectionis cura, vade ... twynglinge suavis appetitiones
Discite
Sicut me
نظرات دیوار ها
عجب عجب بلاگ زیبایی
چه کلمات عمیق و پر معنی نوشتین
ببخشین
فقط اگه میشه معنیش کنین تا ما هم بفهمیم
بابک
اگه فهمیدی داستان چیه به منم بگو
از خدا میخوام هیچ وقت آرزوهاتون فقط آرزو نمونه
شما که لایک کردی برای منم تعریف کن داستان چیه؟
liike
زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.
ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک!
ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم!
چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬ همه قبول کردند.
ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... !
همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند.
نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.
خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.
اصالت به ميان ابر ها رفت.
هوس به مرکز زمين راه افتاد.
دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت٬ به اعماق دريا رفت.
طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت.
حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق.
آرام آرام همه قايم شده بودند و
ديوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه٬ هفتادو چهار٬ ...
اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.
تعجبی هم ندارد. قايم کردن عشق خيلی سخت است.
ديوانگی داشت به عدد ۱۰۰ نزديک می شد٬ که عشق رفت وسط يک دسته گل رز آرام نشت.
ديوانگی فرياد زد: دارم ميام. دارم ميام ...
همان اول کار تنبلی را ديد. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود.
بعد هم نظافت را يافت. خلاصه نوبت به ديگران رسيد. اما از عشق خبری نبود.
ديوانگی ديگر خسته شده بود که حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.
ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد.
صدای ناله ای بلند شد.
عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد٬ دست هايش را جلوی صورتش گرفته بود و از بين انگشتانش خون می ريخت.
شاخهء درخت٬ چشمان عشق را کور کرده بود.
ديوانگی که خيلی ترسيده بود با شرمندگی گفت
حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟
عشق جواب داد: مهم نيست دوست من٬ تو ديگه نميتونی کاری بکنی٬ فقط ازت خواهش می کنم از اين به بعد يار من باش.
همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.
و از همان روز تا هميشه عشق و ديوانگی همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...
ترجمش کن برا من
********************
http://www.hamkhone.ir/member/8158/blog/view/144250/
****************************
منم اوارگی کرماشان
کاریگر