دیوار کاربران


mahdi0021
mahdi0021
۱۳۹۳/۰۳/۰۶

هرکس دوبارمیمیرد...
یکبار انگاه که عشق از دلش می رود...
وبار دیگر انگاه که زندگی را بدرود می گوید ...
اما مرگ زندگی دربرابر مرگ عشق ناچیز است...

mahdi0021
mahdi0021
۱۳۹۳/۰۳/۰۶

پسر : ضعیفه ! دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم !
دختر : توباز گفتی ضعیفه ؟
پسر : خب ، منزل بگم چطوره ؟
دختر : وااااای . . . از دست تو !
پسر : باشه ؛ باشه ببخشید ویکتوریا خوبه ؟
دختر : اه . . . اصلاباهات قهرم !
پسر : باشه بابا ، توعزیز منی ، خوب شد ؟ آشتی ؟
دختر : آشتی ، راستی گفتی دلت چی شده بود ؟
پسر : دلم ! آها یه کم می پیچه ! ازدیشب تاحالا !
دختر : واقعا که !
پسر : خب چیه ؟ نمیگم مریضم اصلا ، خوبه ؟
دختر : لوووس !
پسر: ای بابا ، ضعیفه ! این دفعه اگه قهر کنی دیگه نازکش نداری ها !
دختر : بازم گفت این کلمه رو . . . !
پسر : خب تقصرخودته ! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم ، هی نقطه ضعف میدی دست من !
دختر : من ازدست توچی کارکنم ؟!
پسر: شکرخدا ! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم ، لیلی قرن بیست و یکم من !
دختر : چه دل قشنگی داری تو ! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه !
پسر : صفای وجودت خانوم !
دختر : می دونی ! دلم ، برای پیاده روی هامون ، برای سرک کشیدن تو مغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها ، برای بوی کاغذ نو برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه . . .
آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره !
پسر : می دونم ، می دونم ،دل منم تنگه ، برای دیدن آسمون چشمای تو . . .
برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم . . .
برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم . . . !
دختر : یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “ خاتون ”
پسر : آره ، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی !
دختر : ولی من که بور بودم !
پسر : باشه ! فرقی نمی کنه !
دختر : آخ چه روزهایی بودن ، چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده . . .
وقتی توی دستام گره می خوردن ، مجنون من . . .
پسر : . . .
دختر : چت شد چرا چیزی نمیگی ؟
پسر: …
دختر : نگاه کن ببینم ! منو نگاه کن . . .
پسر: . . .
دختر : الهی من بمیرم ، چشات چرا نمناکه ، فدای تو بشم . . .
پسر : خدا ، نه . . . ( گریه )
دختر : چرا گریه میکنی ؟
پسر : چرا نکنم ، ها ؟
دختر : گریه نکن ، من دوست ندارم مرد گریه کنه ، جلو این همه آدم ، بخند دیگه ، بخند ، زودباش . . .
پسر : وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم ؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم . . .
دختر : بخند، و گرنه منم گریه میکنما !
پسر : باشه ، باشه ، تسلیم، گریه نمی کنم ، ولی نمی تونم بخندم
دختر : آفرین ! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی ؟
پسر : توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد ، ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم . . .
دختر : چی ؟ زودباش بگو ، آب از لب و لوچه ام آویزون شد . . .
پسر : . . .
دختر : دوباره ساکت شدی ؟
پسر : برات کادو ( هق هق گریه ) ، برات یه دسته گل گلایل ! یه شیشه گلاب و یه بغض طولانی آوردم . . . !
تک عروس گورستان !
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره . . .
اینجا کناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم . . .
نه ، اشک و فاتحه
نه ، اشک و فاتحه و دلتنگی
امان ، خاتون من ! توخیلی وقته که . . .
دیگر نگران قرصهای نخورده ام ، لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش . . . !
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش !
بعد از تو دیگه مرد نیستم اگر بخندم . . .
اما ، تو آرام بخواب . . .

Elnaz7462
Elnaz7462
۱۳۹۳/۰۳/۰۵

http://www.hamkhone.ir/account/blog/edit/119024/#
حتماسربزنیدپشیمون نمیشید!!!!!

saraiiiiiii
saraiiiiiii
۱۳۹۳/۰۳/۰۵

بـــﮧ بعضیـــام بـــاس گُف : ببیـــטּ شُکـــُلـات همــ مـَغز בآرهـ امّــآ تو نـــבآری P:

00arminkarimi
00arminkarimi
۱۳۹۳/۰۳/۰۵

قبل از اینکه ناخناتونو بگیرید ، خودتون رو خوب بخارونید !
بعد بگید من شمارو دوست ندارم ، واقعا دیگه چه اطلاعاتی میخواید ؟

Hooman1994
Hooman1994
۱۳۹۳/۰۳/۰۵

یه سوال...؟
به نظرتون پشه ها واقعا صداشون همینه یا دارن مسخره بازی در میارن؟؟؟؟
صدا به تصویر نمیخوره آخه...


Mehdishirkhani
Mehdishirkhani
۱۳۹۳/۰۳/۰۴

سلامتی اون دختری كه

گرمای دست دوست پسر پیاده شو

با گرمای بخاری ماشین یه بچه پول دار عوض نمیكنه

0Arta
0Arta
۱۳۹۳/۰۳/۰۴

آقا امروز به پیرمرد همسایمون گفتم :

حاج آقا چرا انقلاب کردید ؟

گفت :

.

تخمشو داشتیم کردیم !!!!

شما هم تخم دارین انقلاب کنین !!!

هیچی دیگه تشکر کردم و سوت زنان از محل دور شدم

عصبی بود دیوص

hamidreza1357
hamidreza1357
۱۳۹۳/۰۳/۰۴

بار اول که دیدمش تو کوچه بود.... یه لباس گل گلی تنش بود

با موهای بلند و خرمایی... اومد طرفم و گفت داداشی ؟

میای باهام بازی کنی ؟ از چشمای نازش التماس می بارید...

خیلی کوچیک بودم اما دلم لرزید... تو همون نگاه اول عاشقش شدم...

سه سال ازش بزرگتر بودم... قبول کردم و کلی بازی کردیم !

آخرش گفت : تو بهترین داداش دنیایی... سال ها گذشت هر روز

خودم تا مدرسه می بردمش... هر روز به عشق دیدنش بیدار می شدم

اما اون همیشه می گفت : تو بهترین داداش دنیایی

داغون شدم که عشقم منو داداش صدا میزنه... گذشت و گذشت...

تا اینکه عروسی کرد و ماشین خودم شد ماشین عروسش...

منم رانندش بودم ! هی گریه می کردم و اشکامو پاک میکردم...

سالها گذشت که تصادف کرد و واسه همیشه رفت... خودم زیر تابوتشو

گرفتم... اگه بود بازم می گفت تو بهترین داداش دنیایی... رفت...

واسه همیشه رفت و حتی یکبار هم نتونستم بگم آخه دیوونه...

من عاشـ♥ــــقتم... من میـ♥ـــمیرم واست... چشـ♥ــــمات همه ی دنیامه

یه شب شوهرش رفت دفترچه خاطراتشو آورد

دیدم چشاش پر اشک بود... دفترو داد و رفت...

وقتی خوندمش مردم ! نابود شدم ! نابــــــــــــــــود !

نوشته بود : داداشی دوست داشتم... عاشقت بودم...

اما میترسیدم بهت بگم ! میترسم داداشی...

امیدوارم زودتر از تو بمیرم که اینو بخونی...

داداشی ببخش که عاشقت شدم.... داداشی

تمام آرزوهام تو بودی.... داااااادااااشی...

reyhaneh
reyhaneh
۱۳۹۳/۰۳/۰۳

عکسهای دیده نشده از آزاد سازی خرمشهر و رشادت های غیورمردان

ایرانی که دنیا را شگفت زده کرد

خوشحال میشم ببینید و یاد شهیدان خرمشهر را زنده کنیم و افتخار

کنیم ایرانی هستیم لطفا نظر یادتون نره ممنون