متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


phln73
phln73
۱۳۹۲/۱۲/۱۸

و خداوند زن را نمک زندگی آفرید تا مرد را از گندیدگی نجات دهد !
روز زن مبارک !

phln73
phln73
۱۳۹۲/۱۲/۱۸

و خداوند زن را نمک زندگی آفرید تا مرد را از گندیدگی نجات دهد !
روز زن مبارک !

phln73
phln73
۱۳۹۲/۱۲/۱۸

و خداوند زن را نمک زندگی آفرید تا مرد را از گندیدگی نجات دهد !
روز زن مبارک !

amir107
amir107
۱۳۹۲/۱۲/۱۸

خنده را معنی سرمستی مکن

انکه میخندد غمش بی انتهاست…

آهسته فتح کرده ای با چشمهایت هرچه داشته ام را

حالا تمام جهان من مستعمره ی توست

MohammadSTAR
MohammadSTAR
۱۳۹۲/۱۲/۱۷

میدونی فرق توباجاده چیه؟
جاده روبایداتقدربری تابرسی به آخرش
ولی توهمینجوری آخرشی

MohammadSTAR
MohammadSTAR
۱۳۹۲/۱۲/۱۷

توبی من تنگدل من بی تو دل تنگ
جدایی بین مافرسنگ فرسنگ
فلک دوری بایاران می پذیرد
به خورشیدش
بماندداغ این دل تنگ

+5

rahgozar71
rahgozar71
۱۳۹۲/۱۲/۱۷

بلاگ هاي جديد من.. خوشحال ميشم بخونيد و نظر بدين ..

http://www.hamkhone.ir/member/32383/blog/view/92561--/

http://www.hamkhone.ir/member/32383/blog/view/92556--/

aminrastgoo90
aminrastgoo90
۱۳۹۲/۱۲/۱۷

روزی خورشید و باد در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری احساس برتری می‌کرد.
باد به خورشید می‌گفت: «من از تو قوی‌ترم.»
خورشید هم ادعا می‌کرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم. خوب حالا چگونه؟ دیدند مردی در حال عبور است و کتی به تن دارد.
باد گفت: «من می‌توانم کت آن مرد را از تنش در آورم.»
خورشید گفت: «پس شروع کن.»
باد وزید و وزید. با تمام قدرتی که داشت به زیر کت مرد می‌کوبید. در این هنگام که مرد دید ممکن است کتش را از دست بدهد، دکمه کتش را بست و با دو دستش محکم آن را چسبید. باد هر چه کرد نتوانست کت را از تن مرد خارج کند و با خستگی تمام رو به خورشید کرد و گفت: «عجب آدم سرسختی بود، هر چه سعی کردم موفق نشدم. مطمئن هستم که تو هم نمی‌توانی.»
خورشید گفت تلاشش را می‌کند و شروع کرد به تابیدن. پرتوهای پر مهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد. مرد که تا چند لحظه قبل سعی در حفظ کت خود داشت، متوجه شد که هوا تغییر کرده و با تعجب به خورشید نگریست. دید از آن باد خبری نیست، احساس آرامش و امنیت کرد. با تلاش مداوم و پر مهر خورشید او نیز گرم شد و دید که دیگر نیازی به اینکه کت را به تن داشته باشد نیست. بلکه به تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او می شود. به آرامی کت را از تن به در آورد و به روی دستانش قرار داد. باد سر به زیر انداخت و فهمید که خورشید پر مهر و محبت که پرتوهای خویش را بی‌منت به دیگران می‌بخشد از او که به زور می‌خواست کاری را انجام دهد بسیار قوی‌تر است.

siahsiah
siahsiah
۱۳۹۲/۱۲/۱۷

تو این شب بی انتها
درخشیدی مث یه ماه
تو اسمون قلب من
شدی یه رویا مث ماه
عشق تو شد
ستاره ی رخشنده ام
تو این شب بی انتها
امون ندادی
به من تشنه لب نگاه تو
فوری کردی عاشقم
با اون چشم سیاه تو
کارم شده
بستن این چشمای کور
با یاد اون نگاه تو
ستاره ی دنباله دار قلب من
پروانه دشت سیاه قلب من
عشق تو اسیر کرده
قلب منو تو این هوای زندونی
نگاه تو کشید به بند
این تن خسته ی منو
نمیدونم که چی بگم
اما میگم
عزیزمن خیلی دوست دارم تو رو

bijan
bijan
۱۳۹۲/۱۲/۱۷

افلاطون می گه: اگه با دلت چیزی یا کسی رو دوستداری زیاد جدی نگیرش، چون ارزشی نداره،
چون کار دل دوست داشتنه، مثل کار چشم که دیدنه، اما اگه یه روز با عقلت کسی رو دوست داشتی،
اگه عقلت عاشق شد، بدون که داری چیزی رو تجربه می کنی که اسمش عشق واقعیه